✨✨✨#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_سی_و_سوم_اینک_شوکران۱《منوچهر چشمهاش رو روی هم گذاشت
😞 و فرشته موهای سرش رو با تیغ زد. صبح که برده بودش حمام،
🛀 موهاش تکه تکه می ریخت. موهای زیری که مانده بود توی سرش فرو می رفت
و اذیتش می کرد. گفت:با تیغ بزندشان. حتی ریشهایش را که تنک
شده بود.
یک زیر حرف میزد. گاهی وقت ها حرف زدن سخت است اما سکوت سنگین تر
😤 و تلخ تر. آینه را برداشت
و جلو ی منوچهر ایستاد...
( خیلی خوش تیپ شده ای
😌. عین یول براینر. خودت را ببین.)
منوچهر همانطور که چشمهایش را بسته بود، به
صورت
و چانه اش دست کشید
و روی تخت دراز کشید.》
منوچهر رو با خودم مقایسه می کردم. روزایی که به شوخی
😜 دستم رو می بردم لای موهاش
و از سر بدجنسی میکشیدمشون.
😱 و حالا که دیگه مژه هاش هم ریخته بود به چشم من فرق نداشت.
منوچهر بود، کنارمون بود، نفس می کشید..
همه ی زندگیم شده بود منوچهر
💖 و مراقبت از ازش انقدر که یادم رفته بود اسم علی
و هدی رو مدرسه
🏣 بنویسم...
علی کلاس اول راهنمایی می رفت
و هدی اول دبستان...
جام کنار تختش بود شبا همون جا می خوابیدم، پای تخت....
🛏یه شب از ( یا حسین ) گفتنش بیدار شدم...
خواب دیده بود....
خیس عرق شده بود.
😓 خواب دیده بود چل چراغ محل رو بلند کرده.
"چل چراغ سنگین بود. استخونونام می شکست. صدای شکستنشون رو می شنیدم. همه ی دندونام ریخت توی دهنم..."
😦آشفته بود.
😵 خوابش رو برای یکی از دوستاش که اومده بود ملاقاتش تعریف کرد.
برگشت گفت: "تعبیرش اینه که شما از
راهتون برگشتید. پشت کردید به اعتقاداتتون"
☹️اون روزا خیلیا به ما ایراد می گرفتن. حتی تهمت می زدن.
😒 چون ریشای منوچهر به خاطر شیمی درمانی ریخته بود
😷 و من برای این که بتونم زیر بغلش رو بگیرم
و راه بره، چادر رو میذاشتم کنار.
😣نمی تونستم ببینم این طوری زجر بکشه.
تلفن
☎️ زدم به کسی که تعبیر خواب می دونست.
خواب رو که شنید دگرگون شد. به شهادت
🌹 تعبیرش کرد، شهادتی که سختی های زيادی داره.....
😱حالا ما خوشحال
😃 بودیم منوچهر خوب شده. سر حال بود.
😊بعدظهرا می رفت بیرون قدم میزد.
🚶 روزای اول پشت سرش راه می افتادم. دورادور مراقب بودم زمین نخوره. میدونستم حساسه.
می گفت: "از توجهت لذت
😍 می برم تا وقتی که ببینم
توی نگاهت
☺️ ترحم نیست."
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات
💐@Mazhabiha_asheqtarand ❣✨✨✨