#عاشقانه_شہدا 🌹یک روز صبح جمعـہ پدرم که داشت می رفت بیرون به پدر گفت: دایی جان صبرکنید من هم با شما می آیم.
😊رفت منزل و تمام وسایلش را از منزل ما برداشت با پدر رفت. پدر تعریف می کرد: منصور تا میدان امام حسین(ع) هیچ حرفی نزد تا اینکه، نزدیک خیابان اقبال که رسیدیم روبه من کرد و گفت: دایی جان من حمیده خانم را می خواهم و حمید خانم هم مرا،
😍😑 در این لحظه سریع درب ماشین را باز می کند و با عجله از ماشین می پرد بیرون
😕 و دور می شود...حتی دیگر نمی ایستد که جواب پدر را بشنود.
😅💚#شهید_ستارے🌸@Mazhabiha_asheqtarand❣