▪«قیصر نور چشم من بود.»
قیصر، نور چشم من بود. قیصر امینپور، شاعر جوانمرد، گوینده اهل درد، مرد غمهای سنگین، جوانمرد روزگار غم و شادی، ستایشگر حریت و آزادی.
او را چنان که بود من نشناختم. دیگران آن گوهر گرانسنگ، آن گوینده مروّتآهنگ را چگونه شناختهاند؟
ستایشگر نبود. اگر ستایشگر بود، ستایشگر دردهای مردسوز و جوانمردساز خود بود قیصر، قیصر بود و شعرش فریاد دردناک از دردهای جوانمردسوز و آزادیکش. قدرتستا نبود و صاحبقدرتی بود که بر وسوسه قدرتستایی هماره پیروز بود. سرافراز، سربلند، پرافتخار و دردمند، گلیم مروّت، قناعت و مناعت خود را از گرداب زهرآلود مردمکشان و مدیحتپسندان دور داشت. شعر در او میجوشید و او میان غلیان ذوق و طبع و فطرت میخروشید.
امینپور آن بود که بود. مرد بود. همّت والا و طبع توانا داشت و شخصیت جوانمردی و آزادگی عزیز و گرانبهای خود را پاک و منزه نگه داشت و دامن پاک، نیالوده به کمر زد، روی برتافت و به دیار باقی شتافت.
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
#مظاهر_مصفا
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa