▪«آوای پاییز»
_________________
میرسد هر دم آوای پاییز
از در و دشت و صحرا به گوشم
میزند چنگ در تار و پودم
میرباید ز من عقل و هوشم
کشتهی نفس دنیاپرستم
نفس من کاشکی نیست با من
این هواپرور آرزوخواه
گر که من نیستم کیست با من
داردم جان و دل غرق حیرت
بوی پاییز و آوای پاییز
کاشکی بودمی پای تا سر
باخته عمر در پای پاییز
همچنان بار و برگ درختان
برگ و بار مرا ریخت پاییز
چون درآویخت با شاخساران
چنگ زد در من آویخت پاییز
چون فرود افتد از شاخساران
رقص شمشیر مرگ است زیبا
مرگ میبارد از هر درختی
ای عجب رقص مرگ است زیبا
گر شنیدی ز من
بوی پاییز
بشنو
آوای پاییز را هم
بشنو ای حسرت دیده و دل
این نوای غمانگیز را هم
بوی پاییز ما را شنیدی
بشنو
آوای پاییز ما را
قصّهی غصّههای جگرسوز
داستان غمانگیز ما را
ماهها رفت و آگه نگشتی
از تب و تاب روز و شب من
ای شب و روز تو خرّم و خوش
دور باد از تو تاب و تب من
در دیار تو یارا غریبم
روی در روی دیوار دارم
تو سر من نداری ولی من
با سر کوی تو کار دارم
من در این کوی گم کردهام دل
من بر این خاک افشاندهام جان
داستان من ای باد بشنو
آتشم یک دم ای خاک بنشان
آهوی شیرگیر من این جاست
خاک با او بگو شیر آمد
هیچ اگر هست از شیر پرواش
گوی با بند و زنجیر آمد
باد ای باد از جای برخیز
خاک این کوی را بر سرم کن
آتش دل برافروز ای آه
بهترک سوز و خاکسترم کن
#مظاهر_مصفا
___________________
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
___________________