این قصیده را زمانی سرودم که استاد مظاهر مصفا را با ناسپاسی بازنشسته اعلام کرده بودند و ما خواهان بازگشت ایشان به دانشگاه تهران بودیم.
بهر ملک ادب و فضل امیر آمدهای
امرؤالقیسی و با طبع جریر آمدهای
پاسداران سخن را سر تعظیم فرود
آمد آنگاه که دیدند امیر آمدهای
آسمان فصحا را ز پس ابر قرون
شبزدایندهتر از مهر منیر آمدهای
روح مسرور سنایی به ثنایت مشغول
که پی شرح سخنهاش بصیر آمدهای
سعدی از گور بزد نعرهای و گفت فری
که به ملک سخنش با دل شیر آمدهای
مَثَل سنجش تو با دگران عین خطاست
اوستادی بر طفلان بهشیر آمدهای
گامستوار و بهتنها و عصایت در کف
وه چه موسیصفت و وه چه بشیر آمدهای
همچو شبهای مصفّای بهار شیراز
روحافزایی و بیمثلونظیر آمدهای
دستلرزندهتر از بیدی و با پشت دوتا
شیر فرماندهی ارچند که پیر آمدهای
آری آن سیل گراینده تویی کز بر کوه
بهر بارآوری دشت کویر آمدهای
ناتوانان را غمخوار و رحیم آمدهای
زورگویان را گستاخ و دلیر آمدهای
گرچه تختیت نه و خرقهات اندر بر نیست
هم تو شاهنشهی و هم تو وزیر آمدهای
خسرو تاجور و صاحب دستوری عشق
تویی ای جان جهان بر همه چیر آمدهای
کوروش ار بر سر ملکی به کبیری بنشست
بر سرِ ملکِ ادب هم تو کبیر آمدهای
ای بسا چامهٔ سخت و غزل نازک را
کآفریننده ز پولاد و حریر آمدهای
اینچنین طبعِ گهرزای تو را بود به شیر
تو نه امروز و نه دیروز و پریر آمدهای
خود به امّید دو نان در پی دونان نشدی
آل خاقانی و بخشندهضمیر آمدهای
حیف و صد حیف که با گوهر تابان هنر
پی همکاری این قوم ضریر آمدهای
همه نسلی به خطا رفته و کجفهم و کرند
بهخطارفته بر آنند اسیر آمدهای
لیک اینان خسوخارند و تو توفانی و خشم
تا ز جاشان بکنی رعدصفیر آمدهای
اوستادا پدرا یارا فرماندارا
ای که اشعار مرا بوی عبیر آمدهای
باز آ تا که ببینیم دگر بار تو را
که به چشمان حسودانْت چو تیر آمدهای
غم این غمکده را دانش تو چارهگر است
بازگرد ارچه ازین غمکده سیر آمدهای
گر خطایی به قلم رفت ببخشای مرا
ای که همواره مرا عذرپذیر آمدهای
مصرعی وام بگیرم کهاش امروز مگر
تو شناسی که شناسندهٔ دیر آمدهای
«دلم ای دوست تو دانی که هوایِ تو کند»
دمبهدم یاد ز دیدار و صفای تو کند
محمد خلیلی
@mkhalilishirazi
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa