View in Telegram
Forwarded from مظاهر مصفا
‍«در سوگ امیری فیروزکوهی» سروده‌ی دکتر مظاهر مصفّا [پاره‌ی اول] ___________________ چشمم به خون نشست که چشم تو بسته شد نومید شد دلم که امیدت گسسته شد ننوشته‌ای جواب مرا ای دریغ و درد شد بسته دفتر تو و خامه شکسته شد دردا که شد گسسته امیدت به دست مرگ در دست درد ماندی و رفتی به شست مرگ شیرازه‌بند دفتر درد خود آمدی رنجور از شکست نبرد خود آمدی بستی به دست خویش ره خود ز چارسوی تا دست‌خون که ششدر نرد خود آمدی دردت نکاست مرد علاجت نشد کسی مرد خود از فزودن درد خود آمدی با شرم پاس آبروی خویش داشتی سرخی‌فزای چهره‌ی زرد خود آمدی هان ای نژندگشته دل من نژند تُست جانم پر از گزند ز تاب گزند تُست ای سید کریم خدایت پناه باد جانت مقیم درگه لطف اله باد اینجا مدار دست و زبانت به صدق بود آنجا به صدق دست و زبانت گواه باد اینجا پناه خسته‌دلان بود خانه‌ات آنجا خدای خسته‌دلانت پناه باد بعد از تو من شکایت دل را کجا برم پیش کدام دوست کدام آشنا برم صد بار بیش این سخنم در دهن شکست پشت سخن تو بودی و پشت سخن شکست ای نخل سروقد سخن از چه حادثه بالای استوار تو در این چمن شکست آن را که بود مایه‌ی عشق و امید من در زیر بار غصه‌ی تو جان و تن شکست شیرین به خون نشست که خسرو به جا نماند بیداد روزگار دل کوهکن شکست ای سرو سرفراز اگر از شکست تو نشکست پشت هیچ کسی پشت من شکست ای درفکنده بار ندامت به دوش من از دل ز رفتن تو برآمد خروش من هر کس شنید قصه‌ی تو جامه پاره کرد شکوه ز روزگار و فغان از ستاره کرد شرح غم تو سینه‌ی من شرحه‌شرحه ساخت وصف شکستگی‌ت دلم پاره‌پاره کرد بعد از پدر پدر تو مرا بودی ای دریغ بیداد روزگار یتیمم دوباره کرد درماند هر طبیب ز درمان درد تو الا طبیب مرگ که درد تو چاره کرد دردا که تیغ مرگ به خون دلت نشاند ای آفتاب دست اجل در گلت نشاند هان ای نژند گشته دل من نژند تُست جانم پر از گزند ز تاب گزند تُست تا چند جست‌وجو کنم ای کیمیای مهر بی‌حاصلی نشان کسی را که چند تُست برخیز ای امیر قبایل که بنگری هر سو قبیله‌ای به عزا دردمند تُست ای سرو سربلندی و ای نخل مردمی گردون زبون همت طبع بلند تُست در خون نشسته‌ای تو و در خون نشسته است درّ یتیم من که ز حسرت نژند تُست هر کس شنید قصه‌ی تو جامه پاره کرد شکوه ز روزگار و فغان از ستاره کرد ای درفکنده بار ندامت به دوش من از دل ز رفتن تو برآمد خروش من از بازی زمانه‌ی بازیگر دورنگ حیرت گرفت عقل و فروماند هوش من پرسیده‌ام ز صادر و وارد حکایتت جز داستان مرگ نیامد به گوش من خاموش و سرد ماند مرا بی تو زندگی ای مایه‌ی امید من و جنب‌وجوش من هر دم مرا منادی غم بیم می‌دهد تا شد تمام قصه‌ی تو ای سروش من هر جا به عیب جلوه‌گر آمد هنر مرا شد همت هنرور تو عیب‌پوش من جز خویش را بگوی که را تسلیت کنم یا خود به مرگ خویش که را مرثیت کنم بعد از تو من شکایت خود را کجا برم پیش کدام دوست کدام آشنا برم نامه که را ظلامه‌ی خونین که را دهم شکوه که را فرستم چامه که را برم ای درفکنده مهر من از دل مرا بگوی پیش که داستان جفا و وفا برم گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر این مهر بر که افکنم این دل کجا برم صد بار بیش این سخنم در دهن شکست پشت سخن تو بودی و پشت سخن شکست ________________ دکتر مظاهر مصفّا @mazahermosaffa _______________
Telegram Center
Telegram Center
Channel