“من در بیحوصلگیهایم، با تو زندگیها کردهام” و چه شبایی که تو زندگیمون حوصله هیچ بنیبشری رو نداشتیم، ولی... وسط همون بیحوصلگی، غرق فکر و خیال یه آدم بودیم.😔🥀
نخست دیرزمانی در او نگریستم چندان که چون نظر از وی بازگرفتم در پیرامونِ من همه چیزی به هیأتِ او درآمده بود. آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست. #احمدشاملو #مشق_عشق🕸🍂
شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره کرده اش است. مشت می کنم و خیره می شوم به انگشتهای گره خورده ام... دستم را می چرخانم و دور تا دورش را نگاه می کنم چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم. در عجبم از این کوچک نحیف که چه به روزم آورده وقتی تنگ می شود میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم وقتی می شکندچنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند. وقتی که میخواهد و نمی تواند موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم در عجبم از این کوچک نحیف...
در فراسویِ مرزهای تنت ، تو را دوست میدارم در فراسوی مرزهای تنم... تو را دوست میدارم در فراسوی عشق ، در فراسوهای پیکرهایِمان. با من وعدهی دیداری بده....🥀