.
خودمون رو زندگی کنیمچطور میشه شمرد تعداد زنهای توانمندی رو که توی خونهها سرگرم نظافت و آشپزی و مهمونیدادن و رسیدگی به خانواده هستند فقط، اونم به خاطرِ حرفِ مردم!
چقدر مادرم تلاش کرد تا درک کنم باید برای حرفِ مردم احترام قائل باشم؟ چند بار گفت که درِ دروازه رو میشه بست اما دهن مردم رو نه؟
چندبار پدربزرگم فریاد زد بر سرم که با پسرها حرف نزنم؟ توی خیابون و کوچه نخندم؟ چند تن از دوستان و دختران فامیل محروم شدند از دوستی و معاشرت با من؟
یادم نیست.
همهی این اتفاقات توی مهِ گذشته موندند و آروم دارند زندگی میکنند. از یادم نرفتند ولی جلوی راهم هم نیستند، تموم شدنی که نیستند؛ فقط شکلشون عوض میشه.
پدربزرگم از قطار زندگی پیاده شد. دوستانم سالها بعد من رو پیدا کردند و غبطه خوردند به زندگی نکردهشون. مادرم پذیرفت که من درستبشو نیستم.
این آقایون و خانمها هم خسته خواهند شد ماری عزیزم و فقط من و تو تا پایان سفر کنار هم هستیم.
سفر کوتاهه ماری، این یادآوریِ هر روزهی ماست.
پس دنبال "
شدنها" و "
هستنها" و "
بودنها" باشیم. هر چیزی، هر کاری در این جهان ممکنه به شرط این که آسیبی به تو و دیگری نزنه.
این زندگی ماست ماری. من و تو که تمام این سالها با هم خندیدیم و گریستیم و کوشیدیم و تنبلی کردیم و رفتیم و برگشتیم و ...
و فقط هم من و تو پاسخگو هستیم. تبعات انتخابهامون فقط به عهدهی ماست.
ما مسئول انتخاب دیگران نیستیم.بیا برگردیم پشتِ میزِ کار ماری. روز نیایش نزدیکه.
#مریم_موسوی@maryammoosavism