خودرویِ وحشی
حتا از عشق هم باید جوری نوشت که به خواندنش بیرزد. که دلِ آدمِ یُبسی چون مرا هم بلرزاند. و الا جفنگیست در حد «عچقم، عجیجم»های کفِ خیابان.
مثلن این سطرها عجیب به من چسبید: «و آن شب پایان سالهای خالی از عشق من بود. عشق گل خودرویی است که خاک و آب و بادش را خود انتخاب میکند. گاه در شبی بارانی میروید، گاه در روزی آفتابی- و همیشه از دانهای نافرمان که به دست بادی سرکش سفر کرده است. گیاهی است که اگر در گِل ما سبز شود گلاش مینامیم و اگر در خاک همسایه، گزنهاش می خوانیم. چه گل چه علف، عطرش و رنگش وحشی است.»*
✍🏼 مریم کشفی
*در سفر | مهشید امیرشاهی
➡️@maryamkashfi290