برزخیام اما راضی
داشتم تمرینهای این هفته را به اطلاعش میرساندم. ریزخندهای بر لب داشت و توی فکر بود.
-تو ولی بیشتر هنری هستی، نه؟
مبهم نگاهش کردم.
-از نظر خودت یه حقوقی هنرمندی یا یه هنرمند حقوقی؟
+هیچکدوم.
-عه؟ ولی بهنظرم اگه میرفتی دانشکدهی هنر، جزو دو نفر اول کشور بودی.
+تو دنیا کم حقوقی نداریم که هنرمند هم بودن.
-جدی؟
+آره. مثلن آگوستو بوال. حقوق خونده بعد دیده این اونی نیست که میخواد رفته سراغ تئاتر، تازه اونجا هم یه شاخهی جدید ایجاد کرده، تئاتر ستمدیدگان.
-چه جالب. هیچ فکر کردی این نباشی، اون باشی؟... یعنی کلن حقوق رو رها میکردی میرفتی سراغ تئاتر.
+ راستش... نه. هیچکدوم بهتنهایی راضیم نمیکنه... اگه میکرد که بالاخره رو یه چی میموندم تا تهش.
-آره خب... یعنی هیچی نیست که بهتنهایی ارضات کنه؟
+نه... واسه همینم آروم نمیگیرم.
خندید، سری تکان داد و آرزوی موفقیت کرد.
عمرم کفاف همهی آنچه میخواهم را نمیدهد. میدانم. اما قرار ندارم تا پلی بین آنها بیابم. دستآخر اگر در همین برزخ هم بمیرم، راضیتر از آن بهشتی هستم که دیگران خوابش را برایم دیدهاند.
✍🏼 مریم کشفی
➡️@maryamkashfi290
#یادداشت