باز در کسوتِ آدمیزاد، دیو پشتِ تریبون نشسته
نوچهها خانه را قبضه کردند، رستم از گود بیرون نشسته
دیو با زور و بازوست، امّا، سطری از شاهنامه نخوانده
پس محال است هرگز بفهمد: چشمِ تهمینه در خون نشسته
من که تهمینه و رستمِ زال، بودهام توأمان این همه سال،
گریه کردم به تشییعِ سهراب: «شعر» ـ این زار و وارون نشسته ـ
میروم سنگ و دریا بیارم، تا بشویم الفبایتان را
جهلِ دیوِ فضیلت ندیده، بر الف تا یِ و نون نشسته
#مریم_جعفری_آذرمانی
۱۲ دی ۱۳۹۴
#کتاب_راویه
|
@Maryam_Jafari_Azarmani |