تو تا حالا توی سیاهی شب گم شدی؟! چه سوال مسخرهای! واسه تو اصلا سیاهی معنایی نداره! واسه تو مهم نیست که یکی رو توی سیاهی غرق کردی! هیچوقت هیچی برات مهم نبود؛ برات مهم نبود چرا دریا رو دوست دارم چرا روزی چهار بار دوکسپین میخورم، چرا از خواب فراریم . . . چون اگه بخوام بخوابم کابوسه نبودت روی سرم آوار میشه! برای همین ترجیح میدم خواب به سراغ من بیاد، تا اینکه من برم سراغش. واسه همین مشت مشت قرص میخورم، واسه همین زیاد زر میزنم! خیالت ازم یه آدم دیگه ساخت؛ یه آدم بد عُنُق و تو مخ که از هر جونِوَره شبیه به تو، فراریه! یه آدم توهمی که منتظر برگشتن توئه، یه آدمی که باخت؛ خودش رو نه! تو رو به زندگی . . .
اَبری . . . pinned «عزیزان جهت اطلاع بگم که؛ تمام نوشتهها دلی هستن و بنده هیچ تجربهای در عشق یا جدایی نداشتم. داستانک و دلنوشتهها صرفا برای پیشرفت قلم خودم، لذت بردن و اشتیاق مخاطب نوشته میشن.🤍»
داشت میرفت. بیدلیل و بیتوضیح! سر قرار آخر بودیم. نگام کرد. گفت نمیخوای هیچی بگی؟ چیزی نداشتم بگم. تصمیمش قطعی بود. بیاختیار گفتم: امیدوارم یه روز عمیقاً بفهمی با من چیکار کردی... بعد از شش سال دیروز بهم پیام داد. نوشته بود: کاش هر نفرینی میکردی جز اون جملهی آخر! ناراحت شدم براش؛ اما خب چه میشه کرد؟ دنیا خیلی گِرده. واسه همین میگم مراقبِ خاطراتی که برای آدما میسازی باش! بدترین یادآوری وقتیه که بلایی سرت میاد و ناخودآگاه یاد آدمی میفتی که یه روزی اون بَلا رو سرش آورده بودی...
گاهی پرنده شو کوچ کن از شهر آدمها که جز بوی دلتنگی و غربت هیچ ندارد . . . اوج بگیر از زمینی که با تمام عظمتاش؛ هیچگاه آزادیاش را نچشیدی! پر بزن و از رنجها فرار کن به اَبرها پناه ببر . . . آنجا سکوت معنا دارد و آسمانش پهناور است. به وسعت دردهایت؟ گمان نمیکنم! درد آدمی بزرگتر از تمام جهان است. اما تو، برای لحظهای فراموش کن که در زمین نفس میکشی. برای لحظهای خودت را در آغوش آسمان تصور کن . . . میدانی عزیزِ من اینجا فقط مردهها حالشان خوب است!