اشعار مریم محمدیان

Channel
Logo of the Telegram channel اشعار مریم محمدیان
@mary_mohamadianPromote
238
subscribers
بوی هیچستان بگیریم ...
کمتر به وصال ، قرعه‌ی کار افتد
هجر است که در میانه بسیار افتد

یکبار تو را دیدم و از خویش شدم
تا کی دگر اتفاق دیدار افتد

#حزین_لاهیجی

@mary_mohamdian
Pourquoi s’acharner? Tu recommences
Je ne suis qu’un être sans importance
Sans lui, je suis un peu paro
Je déambule seule dans le métro
Une dernière danse
Pour oublier ma peine immense
Je veux m’enfuir que tout recommence
Oh ma douce souffrance
Je remue le ciel, le jour, la nuit
Je danse avec le vent, la pluie
Un peu d’amour, un brin de miel
Et je danse, danse, danse, danse, danse, danse, danse
Et dans le bruit, je cours et j’ai peur
Est-ce mon tour? Vient la douleur
Dans tout Paris, je m’abandonne
Et je m’envole, vole, vole, vole, vole, vole, vole
Que d’espérance
Sur ce chemin en ton absence
J’ai beau trimer
Sans toi ma vie n’est qu’un décor qui brille, vide de sens
Je remue le ciel, le jour, la nuit
Je danse avec le vent, la pluie
Un peu d’amour, un brin de miel
Et je danse, danse, danse, danse, danse, danse, danse
Et dans le bruit, je cours et j’ai peur
Est-ce mon tour? Vient la douleur
Dans tout Paris, je m’abandonne
Et je m’envole, vole, vole, vole, vole, vole vole
Dans cette douce souffrance
Dont j’ai payé toutes les offenses
Écoute comme mon cœur est immense
Je suis une enfant du monde
Je remue le ciel, le jour, la nuit
Je danse avec le vent, la pluie
Un peu d’amour, un brin de miel
Et je danse, danse, danse, danse, danse, danse, danse
Et dans le bruit, je cours et j’ai peur
Est-ce mon tour? Vient la douleur
Dans tout Paris, je m’abandonne
Et je m’envole, vole, vole, vole, vole, vole vole
آه رنج شیرین من
مقاومت برای چه، تو از نو آغاز می کنی
من چیزی جز یک موجود بی ارزش نیستم
بدون او من کمی دیوانه ام
به تنهایی در مترو پرسه می زنم
یک رقص برای آخرین بار
برای فراموش کردن درد بزرگم
می خواهم فرار کنم، همه چیز از نو آغاز می شود
آه رنج شیرین من
آسمان را، روز را، شب را به چرخش وا می دارم
با باد، با باران می رقصم
کمی عشق، اندکی عسل
و می رقصم، رقص، رقص، رقص، رقص
و در سر و صدا می دوم و می ترسم
آیا نوبت من رسیده؟
و درد شروع می شود
در همه جای پاریس، خود را رها می کنم
و پرواز می کنم، پرواز، پرواز، پرواز، پرواز
با کلی امید
در این راه، در نبود تو
بیهوده تلاش می کنم، بدون تو زندگی من تنها دکوری است که می درخشد ولی خالی از معنا
آسمان را، روز را، شب را به چرخش وا می دارم
با باد، با باران می رقصم
کمی عشق، اندکی عسل
و می رقصم، رقص، رقص، رقص، رقص
و در سر و صدا می دوم و می ترسم
آیا نوبت من رسیده؟
و درد شروع می شود
در همه جای پاریس، خود را رها می کنم
و پرواز می کنم، پرواز، پرواز، پرواز، پرواز
در این رنج شیرین
جایی که تاوان همه چیز را داده ام
بشنو که قلب من چقدر بزرگ است
من کودکی در این دنیا هستم
آسمان را، روز را، شب را به چرخش وا می دارم
با باد، با باران می رقصم
کمی عشق، اندکی عسل
و می رقصم، رقص، رقص، رقص، رقص
و در سر و صدا می دوم و می ترسم
آیا نوبت من رسیده؟
و درد شروع می شود
در همه جای پاریس، خود را رها می کنم
و پرواز می کنم، پرواز، پرواز، پرواز، پرواز

(متن و معنی آهنگ Derniere Danse از ایندیلا)


@mary_mohamdian
تا بداند که شب ما به چه سان می‌گذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده

#مولانای_جان

@mary_mohamdian
دانی عَرَقِ نقطه به روی سخن از چیست؟
بسیار به دنبال سخن‌فهم دویده‌ست!

#کلیم_همدانی

@mary_mohamdian
دانی که چیست مصلحت ما؟ گریستن
پنهان ملول بودن و تنها گریستن

بی درد را به صحبت ارباب دل چه کار
خندیدن آشنا نبود با گریستن

دایم به گریه غرقم و چون نیک بنگرم
زین گریه ره دراز بود تا گریستن

عمرم به گریه های هوس صرف شد، کنون
عمری به تازه بایدم و واگریستن

درمان درد من ز مسیحا مجو که هست
دردم جفای یار و مداوا گریستن

گاهی به یاد سرو قدی، گریه هم خوش است
تا کی ز شوق سدرهٔ طوبا گریستن

هر کس که هست گریه به جانش رواست بس
نتوان به عالمی تن تنها گریستن

عرفی ز گریه دست نداری که در فراق
دردت ز دل نمی برد اِلّا گریستن
 
#عرفی_شیرازی

@mary_mohamdian
به کویَت آمدیم و آرزوی ما نشد حاصل
زِ کویت می‌رویم اینک
هزاران آرزو با ما ...

#هلالی_جغتایی


@mary_mohamdian
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#تولدم : ۲۵ مرداد
شعر و دکلمه : مریم محمدیان


@mary_mohamdian
یار رقیب دیده، سزایش ندیدن است
دندان کرم خورده، علاجش کشیدن است

#صابر_همدانی

@mary_mohamdian
رها کنید که از خاک دیگر آمده بودم
بدون سر شده بودم که از سر آمده بودم
به ریشه ام زده بودی که پرپر آمده بودم
بریده ام نفسم را مگر محال ببینم

سفر شدم که هوایت مگر به سر زده باشد
که گُل به گُل سر از این خاک سرخ سر زده باشد
همیشه عطر تنت میهمان سر زده باشد
بریده ام نفسم را مگر محال ببینم

تو میهمان هوای کدام سوی جهانی؟
ادامه های جنون همیشه ی خرقانی
هزارپاره ی قلب دریده ی صنعانی
بریده ام نفسم را مگر محال ببینم

چگونه از تو بگویم محال ممتد رفته ؟
به رود گفته ام از تو،  زلال ممتد رفته !
خیال کرده امت ای خیال ممتد رفته !
بریده ام نفسم را مگر محال ببینم

مرا اگرچه گلی بین شوره زار ببینی
هوای هر نفسم را به روی دار ببینی
نیامدم که به رفتن مرا دچار ببینی
بریده ام نفسم را مگر محال ببینم

به من نمی رسی ای دورهای دورتر از من
به بی قراری من گریه کن صبورتر از من
شکسته های مرا وصله کن، بلورتر از من!
بریده ام نفسم را ...
محال گمشده برگرد

نفس بریده ام ای جان به جان گمشده برگرد
سخن بمان و به سمت دهان گمشده برگرد
بهار شو به هوای خزان گمشده برگرد
محال باش و به سوی جهان گمشده برگرد
جوان بمان وبه تاب و توان گمشده برگرد
توان رفته به جان جوان گمشده برگرد
تو آن رفته ای، ای آن ! به آنِ گمشده برگرد
تو عمر رفته ی من شو ، زمان گمشده برگرد
به لهجه های مگوی زبان گمشده برگرد
به این و آن و همین و همان گمشده برگرد
به شیوه های چنین و چنان گمشده برگرد
بزن به دف ، به صف دف زنان گمشده برگرد
به تن تتن تتتن تن تنان گمشده برگرد
به فصل رفته ی خرماپزان گمشده برگرد
به آستانه ی آتشفشان گمشده برگرد
به باز خوانی این آهوان گمشده برگرد
تو اتفاق شو...
ای ناگهان گمشده برگرد

که ناگهان
به هوایت دچار خواهم شد
به ارتکاب خطایت دچار خواهم شد
به هر چه چون و چرایت دچار خواهم شد
به جستجوی کجایت دچار خواهم شد
بخوان به عمق صدایت دچار خواهم شد
نی ام به غربت نایت دچار خواهم شد
به زنگ زمزمه هایت دچار خواهم شد
به بند موی رهایت دچار خواهم شد
به هر چه "من به فدایت" دچار خواهم شد
ببین چگونه برایت دچار خواهم شد
به دام حادثه هایت دچار خواهم شد
به تن تنان هجایت دچار خواهم شد
به بانگ "باز درآیت " دچار خواهم شد
به خانقاه خدایت دچار خواهم شد
سپس به عربده هایت دچار خواهم شد
ستاندی و به عطایت دچار خواهم شد
مرا بکش به "تو را یت" دچار خواهم شد 



به رسم هر چه محالت دچار خواهم شد
محال باش و به رسم محال گمشده برگرد
بریده ام نفسم را مگر محال ببینم


#مریم_محمدیان

@mary_mohamdian
زان زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست
یک موی سر به مهر به دست صبا فرست

زان لب که تا ابد مدد جان ما ازوست
نوشی به عاریت ده و بوسی عطا فرست

چون آگهی که شیفته و کشتهٔ توایم
روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست

بندی ز زلف کم کن و زنجیر ما بساز
قندی ز لب بدزد و به ما خون‌بها فرست

بردار پرده از رخ و از دیده‌های ما
نوری که عاریه است به خورشید وافرست

گاهی به دست خواب پیام وصال ده
گه بر زبان باد سلام وفا فرست

خاقانی از تو دارد هردم هزار درد
آخر از آن هزار یکی را دوا فرست

باری گر این‌همه نکنی مردمی بکن
از جای برده‌ای دل او باز جا فرست


#خاقانی


@mary_mohamadian
هر بار که دنبال تو راه افتاده
بیچاره دل از چاله به چاه افتاده

خون دل کیست در خم گیسویت ؟
جز من‌ که به این روز سیاه افتاده ؟


#مریم_محمدیان

@mary_mohamadian
آبی قشنگ نیست ولی چشم های تو با آسمان خانه ی من فرق می کند
دوشیزه نیستم ، نه! ولی لااُبالی ام ، دنیای عاشقانه ی من فرق می کند

دریا میان جنگل و جنگل میان آب ، در صورتت شمال مُوَرَّب نشسته است
عمری میان آبی و سبزش شناورم دریای پُر جوانه ی من فرق می کند

تب می کنم هنوز کنار نبودنت ، دریا نداشتیم که پاشویه ام کنند
هذیان نوشته ام که "تو" دیوانه ام کند ، دیوانه در ترانه ی من فرق می کند

گرگان دوباره عاشق شیراز می شود ؛
گرگان نفس ....
نفس نکشید و تمام کرد
من می دَوَد که پنجره را بازتر کند
من در خودم نشسته ولی من درون تو ! اصلا من دوگانه ی من فرق می کند

آتش گرفته پیرهنم در محاق ماه ، مهتاب اَبرگون به تنم می فشارمت
یک گوی سرخ می شود این ماه در محاق، مهتاب در شبانه ی من فرق می کند
آه!
نمی فهمی چی میگم !
اسم مهتاب که میاد قاب تنم گُر می گیره
از سر زنونگیش چارقد و چادر می گیره

اینا دست من که نیس کاملا اتفاقیه
تب بوسیدن تو وسوسه ی عاشقیه

قصه ی سیبه و حوا بذا تا بچینمت
بذا تا اینور شیشه یه نفس ببینمت

گفته بودی به خدا ، چقد بزرگه قسمت
دیگه وقتشه که جای پیرهنم بپوشمت

حال و احوالم بده سر به خیابون میزارم
یه کمی سر به سر بیدای مجنون میزارم

"مجنون" که نیستم تن لیلا هنوز هم در خواب های گمشده دنبال مریم است
دنبال من که تازه به تازه "تو" می شود این بهترین بهانه ی من فرق می کند

دارم سقوط می کنم از ارتفاع تو در بستری که از قفسی بی هوا پُر است
من بی هوا پرنده ی زیباتری شدم ...

بذا غزل تموم شه
باید همه چی فرق داشته باشه

عکست اُفتاده
چشام آبی شده
داغ داغم
می بینی
هوا بین بازوهات بدجوری آفتابی شده !


#مریم_محمدیان

@mary_mohamadian
ز گریه شام و سحر دیده چند تر مانـَد؟ 
دعا کنیم که نی شام و نی سحَر مانـَد

ز ِغارت ِچَمَنَت بر بهار، منت هاست
که گل به دست ِتو از شاخه تازه تَر مانـَد!

دو زلف ِ یار به هم آنقَدَر نمی مانـَد 
که روز ما و شب ِما به یکدگر مانـَد!

نهاده ام به جگر داغ عشق و می ترسم 
جگر نمانَد و این داغ بر جگر مانـَد!

برای عزّت ِمکتوب ِاو به دست آرید 
فرشته یی که به مرغان ِنامه بَر مانـَد

ز بس فتاده به هرگوشه پاره های دلم
فضای دهر به دکان شیشه گر مانـَد!

ز شهد خامه ی «طالب» چو لب کنم شیرین 
دو هفته در دهنم طعم نیشکر مانـَد


#طالب_آملی

@mary_mohamadian
هر که ز حور پرسدت، رخ بنما که هم‌چنین

هر که ز ماه گویدت، بام برآ که هم‌چنین

هر که پری طلب کند، چهرهٔ خود بدو نما

هر که ز مُشک دم زند، زلف گشا که هم‌چنین

هر که بگویدت «ز مه، ابر چگونه وا شود؟»

باز گشا، گره گره، بند قبا که هم‌چنین

گر ز مسیح پرسدت «مرده چگونه زنده کرد؟»

بوسه بده به پیش او، بر لب ما که هم‌چنین

هر که بگویدت «بگو، کشته عشق چون بود؟»

عرضه بده به پیش او، جان مرا که هم‌چنین

هر که ز روی مرحمت، از قد من بپرسدت

ابروی خویش عرضه ده، گشته دو تا، که هم‌چنین

جان ز بدن جدا شود، باز درآید اندرون

هین بنما به منکران، خانه درآ، که هم‌چنین

هر طرفی که بشنوی، نالهٔ عاشقانه‌ای

قصهٔ ماست آن همه، حق خدا که هم‌چنین

خانهٔ هر فرشته‌ام، سینه کبود گشته‌ام

چشم برآر و خوش نگر، سوی سما که هم‌چنین

سِرِ وصالِ دوست را، جز به صبا نگفته‌ام

تا به صفای سِرِ خود، گفت صبا که هم‌چنین

کوری آنک گوید او، «بنده به حق کجا رسد؟»

در کف هر یکی بنِه، شمع صفا که هم‌چنین

گفتم «بوی یوسفی، شهر به شهر کی رود؟»

بوی حق از جهان هو، داد هوا که هم‌چنین

گفتم «بوی یوسفی، چشم چگونه وا دهد؟»

چشم مرا نسیم تو، داد ضیا که هم‌چنین

از تبریز، شمس دین، بوک مگر کَرَم کُند

وز سَرِ لطف برزند، سَر ز وفا که هم‌چنین

#مولانا


@mary_mohamadian
روز چگونه شب شود؟ زلف گشا که همچنین
صبح سفید چون شود؟ خنده نما که همچنین

سیل چه سان روان شود؟جلوه نما که همچنین
فتنه بلند چون شود؟خیز ز جا که همچنین

هر که در بهشت را گوید وا شود چه سان؟
لطف نما و باز کن بند قبا که همچنین

هر که بپرسدت گره از دل تنگ عاشقان
باز چگونه می شود؟ لب بگشا که همچنین

هر که بگویدت که شب صبح امید چون شود؟
زلف ز روی همچو مه دورنما که همچنین

هر که بپرسدت که چون آینه صیقلی شود؟
باز کن از جبین گره بهر خدا که همچنین

هر که بپرسدت که گل مایل خار چون شود؟
مست به دوش عاشقان تکیه نما که همچنین

هر که بپرسدت که چون مهر طلوع می کند؟
جام صبوح خورده از خانه برآ که همچنین

گفت ز غیب چون رسد روزی روح سائلی؟
کرد تبسم آن لب روح فزا که همچنین

عمر دوباره گفتمش چون به کسی دهد قضا؟
داد به دست خواهشم زلف دوتا که همچنین

گفتم دور چون شود آهوی وحشی از نظر؟
رفت و ندید یک نظر جانب ما که همچنین

خواهی اگر ادا کنی حق وفای عاشقان
نیم شبی به کلبه ام مست درآ که همچنین

گفت کسی که چون بود ساز شکسته را صدا؟
صائب دل شکسته شد نغمه سرا که همچنین


#صائب

@mary_mohamadian
هی درد کشیدم و به خود پیچیدم
شب بودم و نور صبح را زاییدم
من سایه ی بیرون زده از روشنی ام ؟
یا شاهرگ بریده ی خورشیدم ؟

#مریم_محمدیان

@mary_mohamdian
Telegram Center
Telegram Center
Channel