این چقد وقت خیلی ادم به مو بنده ای هستم. دقیقا مثل همون مرزبان دو ملیتی ای که نمیدونه از کدوم خاک دفاع کنه.. مثل این میمونه که میخای بمیریا ولی زندگی هم کنی.. هم تشنه دوییدن و رسیدنی هم خسته و له شده از سعی کردن. انگاری داری تو باطلاقی دست و پا میزنی که نمیبلعت بلکه کم کم زجرکش؟؟ نه ! بلکه خستگی کشت میکنه..
انقدر دلم برای ری تنگ شده که کتاب میخونم یادش میافتم، از کتاب فروشی رد میشم یادش میافتم، هایپ های پشت شیشه فروشگاه میبینم یادش میافتم حتی فیزیک میخونمم یادش میافتم! این چند شبم آنقدر ماه قشنگ و خواستنیه که دائم نگاهش میکنم و یادش میافتم. کاش زود برگردی ری! کاش زود برگردی🎀
شما به خودتون قول دادید پولدار بشید و ماشین آنچنانی بخرید؟ من به خودم قول دادم تمام رنگای موجود آل استارای توی دنیارو _15)تاشونو بخرم، همه ی طعمای مانسترو بچشم.... و یه اتاق مملو از کتاب داشته باشم. دیگه با هدفون موزیک گوش نکنم بجاش ی گرامافون قدیمی بگیرم و با کشیده شدن سوزن خمیدش روی صفحه سیاه دیسک دنیای رنگیه موسیقی رو روونه رگهای سرخم کنم..کمدمو پر کنم از لباسای ده 1990 و ترکیبی از هودی و دورس هایی که همشون از ی الگوی تکراری پیروی میکنن.. مشکی-قرمز-زرشکی... و خونم؟!؟.. قول دادم اینو فقط کسایی بتونن کشفش کنن که بهش دعوت میشن*
هرکسی اینجا داره یه چیزی مینویسه منم میخام بنویسم چون دفتر و خودکارم کنارم نیست .. حقیقتا منم دلم تنگ شده اونم خیلی زیاد گذشته یه جوری ازم دور و دست نیافتنیه انگار یه وطن رها شدهست کاش میشد حس و حال گذشته رو یه بار دیگه لمس کرد فقط یه بار دیگه!