استاد برای تکلیف این هفته صفحهای از روزنامهی شرقالاوسط رو فرستاده. توی ترجمهی روزنامه برخلاف متون ادبی نباید از کلماتی که بار عاطفی و احساسی دارن استفاده کرد اما این بار انگار داشتم بندهایی از یک رمان غمانگیز رو ترجمه میکردم.
بخشهایی از روزنامه گفتوگویی بود با زنیچهلساله از آوارگان لبنانی. زنی که توی همین ۴۰ سال سه دوره آوارگی رو تجربه کرده و صاحب سه فرزنده. او از این مصیبت اینچنین تعریف میکنه:
یک سال گذشته و ما هنوز آوارهایم. این آوارگی کابوسی است که نمیدانیم چه زمانی به پایان میرسد و پس از آن چه چیزی در انتظار ماست. ترککردن خانه و چیزهایی که به آنها عادت کردهای بسیار دردناک است. سختتر اینکه دیگر نمیتوانیم به آنها دست پیدا کنیم. وقتی برای اولین بار آوار شدیم تنها کلید خانهمان را به همراه داشتیم. خانهای که نمیدانم هنوز پابرجاست یا ویران شده؟! در لحظات بمباران فقط آرزو میکردم سرنوشت من و خانوادهام یکی باشد. یا همه بمیریم و یا با هم زنده بمانیم.