🎇 دکلمــــه 🎇
اونطرفه شیشه، دقیقا روی میز روبروییت، یکی تولدشه. ظاهرا خوشحاله! اونایی که باهاشن هم همینطور. تو توو گوشِت هدفونته و داری موزیک گوش میدی. میز بغلی هم دو تا دختر نشستن که حس میکنی بعد از مدت خیلی زیادی همو دیدن. ظاهرا خوشحالن اما کسی که داره ازشون سفارش میگیره خوشحال نیست. انگار پاش یا کمرش یه دردی چیزی داره. چون برعکس همیشه که حتی توو اوج خستگی هم خودشو خوشحال نشون میداد، ایندفعه دیگه نتونسته بازیگر خوبی باشه! همین الان فندک پلاستیکی زردتو از جیبت درآوردی. باهاش یه نخ سیگار روشن کردی. داری فکر میکنی به اینکه چی سفارش بدی و احتمالا هم مثل همیشه بعد از یه عالمه چرخیدن توو منو، قهوه رو انتخاب میکنی. چیزایی که داری میگی بی ربطن. مثل خودت! تو یه آدم بی ربطی. توو کل این کافه، هیچکس به تو هیچ ربطی نداره. هیچی به تو مربوط نیست. چون من یه آدم بی ربطم؛ یعنی تو یه آدم بی ربطی! تو فکر میکنی توو دنیا هیچ قصهی بدی وجود نداره. اتفاقا تا دلت بخواد قصهی خوب وجود داره و از اون طرف هم تا دلت بخواد قصه گوی بد! تو یه قصه گوی بدی. نه به این معنی که قصه رو بد تعریف میکنی؛ نه. اتفاقا به نظر خودت خیلی هم خوب قصه تعریف میکنی ولی خب تخصصت توو پیدا کردن بدیای یه قصهی خوبه! تو بلدی چجوری میشه از یه قصهی خوب صدتا قصهی بد بیرون کشید. تو انتظارو توو صورت اونی که تولدشه میبینی. قفلی زدنش روی گوشیش و حواس پرتیشو میبینی. خدا خدا کردنش واسه زودتر تموم شدنش و عجلهش واسه سریعتر رفتنشو میبینی ولی اونی که توی تولدش دوست داره باهاش وقت بگذرونه رو اینجا نمیبینی. اون اینجا نیست و میشه با اینجا نبودنش به این نتیجه رسید که اونی که تولدشه هم با اینکه اینجاست، اینجا نیست. دخترای میز بغلی دیگه باهم حرف نمیزنن. نمیخندن. به هم نگاه نمیکنن. فاصلهشون چند سانته ولی دیگه کنار هم نیستن. دوباره مثل تو شدن! دوباره تنها شدن. دوباره واقعی شدن. بعد از تموم شدن سیگارت، قهوه رو به اونی که خوشحال نبود سفارش دادی. با تو خوشحال بود. به جز دخترای میز بغلی، با همه خوشحال بود. توئه قصه گوی بد، توئه بی ربط، فکر میکنی هیچکس اینجا خوشحال نیست. هیچکس اینجا واقعی نیست! هیچکس واقعی اینجا نیست. هیچکس اینجا نیست؛ اما تو اینجایی! احتمالا تو تنها آدمه اینجایی که واقعا اینجایی و داری واسه خودت، واسه وقتی که آلزایمر میگیری مینویسی. واسه وقتی که همهی اینا رو یادت میره مینویسی. کتاب مینویسی. یه کتاب واسه تویی که هنوز توئه ولی حافظهش دیگه نمیخواد حافظهی تو باشه. اسمشم میذاری "برای کسی که بودم". پس این مقدمهی کتاب توئه!
سلام.
📚#خسته_از_پرواز𖤓 𝄟🦅⍣᭄