#مجله_ادبی_آن
#دوره_دوم
#سروده_پیشرو
#شماره_۱۲۴
#روز_خوش_نیامد...
شتاب کردم که آفتاب بیاید نیامد
دویدم از پیِ دیوانهای
که گیسوانِ بلوطش را
به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش میریخت
که آفتاب بیاید نیامد
به روی کاغذ و دیوار و
سنگ و خاک نوشتم
که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم
چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش
دویدم دریدم
شبانه روز دریدم
که آفتاب بیاید نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی!
زمانه صاحبِ سگ، من سگش
چو راندم از درِ خانه
ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم
که آفتاب بیاید نیامد
کشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان دو گونه را
چنان گدازه پولاد سوی خلق گرفتم
که آفتاب بیاید نیامد
اگرچه هق هقم از خواب،
خوابِ تلخ برآشفت
خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را
ولی، گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست
نه در حضور غریبه
نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید نیامد
دکتر #رضا_براهنی
ارتباط با ادمین ها:
@jalilgheisari / @mohamadreza_sh
/ @aryaporfaryadhttps://t.center/majalehan