#مجله_ادبی_آن
#دوره_دوم
#سروده_پیشرو
#شماره_صد_و_پانزده
#کولی_واره_های_کبود
#یک
سیاه چرده بود و سیاه چشم
دست ها برهم
ایستاده به تلخندِ تماشا
من اما
مونالیزای غروبش می دیدم.
#دو
نه چراغ قرمز
نه سبز
نه زرد
چهار راه خیره می ایستد
و فرمانِ نگاه است و
چندو چونِ رفت آمد خودروها
چشمان درشت دختر کولی
قانون راهنمایی را
دوباره نوشته است.
#سه
سیاه مست ِیک اتفاق
خودرو به فرمان نمی رفت
در آینه
چشمانش را جا گذاشته بود
دختر کولی.
#چهار
غریبگی نکن
در این ازدحام تماشایی
دست که بجنبانی
دهان لورکا با توست
کولی جان!
#پنج
دست بردار جناب تفنگ
جهان به لغلغه ماشه
آرام نمی گیرد
بیا به کولی و دوتارش بازگردیم .
#شیش
شاعری گمشده ام
تنها
درختی را به خاطر می آورم
که به کودکی زبانم
الفبای کاکلی آموخت
نشانی و راه تویی!
بیا به کودکی جهان باز گردیم
کولی جان!
#هفت
نگو!
پیشانی ات بلند است و
عمرت به بلندای آشتی
در آبگینه چشمانت
آردوگاهی است نفس گیر
و کودکی که در آن
گاه پسر می میرد
گاه دختر.
#هشت
از کولیان پناه جو که باز ماند
از سیمی و قنداق شکسته تفنک
دوتاری ساخت
برای سربازان جنگ ساز می زد
حالا ...
دنبال دست هایش می گردد.
#نه
جهان به کور رنگی دچار شد
رویاهای رنگی نمی خرید
گرسنه بود
چشمانش را فروخت کولی .
#ده
بر نوک پنجه هایش ایستاد
ماه را حلقه انگشت کرد
عروس نارس راه شد کولی.
#یازده
هرشب قرار می گذارم
با گل شب بو
ناگزیر ماندن ...
ناگزیر رفتن ...
بویش را کاشت و
کوچید به پناه دربدری کولی
#دوازده
آینه ات را که شکستند
دوتارت را که گسستند
دیگر جهان امیدی نمی آموخت
زندگی
سر سپرد، به پناهجویی مرگ.
#سیزده
در چهار راه تماشا
کولی اند
شهروندان بی شناسنامه
دوتارشان
دستان بریده ویکتور خارا .
#چهارده
به زنده مرگی تبعید شدی؟!
زندگی چیز تازه ای نیست
مرگ ۰۰۰
تو برو
من نت گام هایت را می سرایم .
#جلیل_قیصری
#نگاه
این سروده که در بافت بیانی واگویه ای خطابه ای از وضع بودِ اوی غایب هست تنفس جنگل به سینه رود است. گویی ری رای نیما را می خوانیم لای هر روایت تا از همهمه درون جلا دهیم خود را. کیفیت بندی تمجید از حضور ذهنی معشوق به مثابه شگفتی تحسین یافته، حوصله روایت را به چهارده پلکان و رود راوی می برد تا بتوانیم در هر روایت به پایین آییم برای ستایش.
#کولی تنها یک نام نیست. یک فرهنگ است. جریانی خاص از زندگی که در غریبی و غربت روش دارد. مردمانی که در کوچ اجباری تا فرار از جنگ هم باشند باز پناهنده های کولی وار اند. کولی نامی هست به بلندای تاریخ تا هر کس نسبت به زیست معنوی خود برای ارتباط با دیگران گویی در میان اغیار هست. پس خویش کولی وار در تامل بودن می بیند.
این سروده در نگاه یاریارجانی یا عاشقانه خواست دل را به خواست سرایش استخدام داشت تا روایت دلخواهی روایت هنر سروش وار سروده باشد تا در رقص واژگان سروده جمال شناسی معشوق رخ دهد.
با سپاس
پورفریاد
ارتباط با ادمین ها:
@jalilgheisari / @mohamadreza_sh
/ @aryaporfaryadhttps://t.center/majalehan