گفتم: چه خبر؟ وضعیت چطوره؟
گفت: خودم که توی آخرین حملات حمص بودم آمدم لبنان، خانومم و مادرم دو سه روزی هست توی مرز هستند و هوا بشدت سرد و بارونیه..
پدرم می گفت: گروهی از تحریرالشام با لیستی به دست آمدند و دنبال افراد درون لیست میگشتند، اسم منم بود، گفت خانومم بارداره و دعا کن بخیر بگذره...
گفت: ماشینم رو آتیش زدند و مغازهی پدرم را هم غارت کردند...
همه ی این ها رو گفت اما نگفت: دستم خالیه و هیچ ندارم و با همین لباس آمدم لبنان...
نگاهش غم داشت اما دلش آروم بود.
گفت: الحمدلله علی کل حال، یقینا کله خیر...
#آوارگان_سوری #جبهه_مقاومت
#لبنان_مقاوم #راوی_مقاومت 🎙
#سفرنامه_لبنان
|حمید قرائیان|
|هرمل-لبنان|
|جمعه بیست و هشتم دی ماه 1403|
|ساعت 1:44، به وقت بیروت|
🔻با روایتهای ما از لبنان همراه باشید.
https://t.center/Mah_dar_Mahagh_313