View in Telegram
سال گذشته، روزهای غم‌آلودی را سپری کردم. در شب یلدای همان سالی که گذشت، آن روزهایی که زیر انبوه غم، لِه بودم و از هر گفت‌وگویی دوری می‌جستم و انزوا می‌طلبیدم، خانهٔ مادرجون بودیم. میان آن همه شلوغی و همهمه، دیوان حافظ را از دست کسی ستاندم، یادم نماند که بود که از او کتاب را گرفتم. گوشه‌ای نشستم و حمد و قل هو الله احدی نثار روح لسان‌الغیب کردم. ناخن، زیر صفحه‌های دیوان کشیدم و بخت‌یاری گشودمش: رسیـد مـژده که ایّامِ غم نـخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند چشم هایم پر از اشک شد، ادامهٔ غزل را به سختی می‌دیدم و در همان آن، بغض هم گلویم را می‌فشرد. از خودم پرسیدم که آیا به راستی ایام غم نخواهد ماند؟ امیدوار بودم که نماند. یلدای امسال نیز تقریباً همه چیز تکرار می‌شد؛ شلوغی و همهمه، گرفتن دیوان، حمد و قل هو الله و در نهایت تفأل. غزلی که این بار آمد، بسیار جالب‌تر بود: رسیـد مـژده که ایّامِ غم نـخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند الی آخر... بی‌درنگ به خاطر آوردم که سال قبل نیز همین غزل برایم آمد، اندکی در شگفتی ماندم. به فکر فرو رفتم. غمی که پیشتر با آن دست‌وپنجه نرم می‌کردم، هنوز وجود داشت اما نمودش مانند قبل نبود. گویی به آن عادت کرده بودم یا چیزی شبیه به آن. حالم اما از سال گذشته خیلی بهتر بود. غم، مانده بود، سر جایش بود ولی یاد گرفته بودم که چطور با آن کنار بیایم. غم بود اما دریافته بودم باید بپذیرم چرا که زندگی در جریان بود.
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily