*آروم لبه تخت میشینه و بعد نگاهی به کاتاشی میندازه
مثل همیشه پشتش رو کرده و خوابیده
از پنجره نور مهتاب به داخل میتابید
نگاهی کرد
کاتاشی پتوی روش رو کنار زده بود
موهای نسبتا بلند مشکیش روی متکا پهن شده بود
نگاهی به پتوی خودش کرد
دراز کشید و اونو روی خودش کشید
وقتی خواست پتو رو روی گوشه ای از سرش بکشه چیزی روی دستش حس کرد
آروم نگاهی کرد
کاتاشی آروم دستشو گرفته بود و بهش نگاه میکرد
چشمای الماسی قرمز که بهش خیره شده بود
روشن بود و مشخص
در مرحله اول حس میکنی مثل چشمای گرگ تشنه به خون هستند
ولی وقتی نگاهش میکنی
حس امنیت بهت دست میده
دستش سرده
مثل همیشه
با اینکه دستکش داره
پافی: فکر کردم خوابت برده !
*کاتاشی برگشت و روی کمرش دراز کشید و به سقف خیره شد
در همین حین آروم دستش رو ول کرد
کاتاشی: من هیچوقت شبا خوابم نمیبره
پافی: چیزی اذیتت میکنه؟
صدای کاتاشی گلیچی شد: ـَ𐇽؋َ𐇽ـَ𐇽قَ𐇽طَ𐇽 اَ𐇽یَ𐇽نَ𐇽کَ𐇽ـَ𐇽ہَ𐇽 کَ𐇽اَ𐇽شَ𐇽کَ𐇽ےَ𐇽 اَ𐇽یَ𐇽نَ𐇽 یَ𐇽کَ𐇽 کَ𐇽اَ𐇽بَ𐇽وَ𐇽๛َ𐇽 بَ𐇽وَ𐇽בَ𐇽 وَ𐇽 بَ𐇽یَ𐇽ـَ𐇽בَ𐇽اَ𐇽رَ𐇽 مَ𐇽یَ𐇽شَ𐇽ـَ𐇽בَ𐇽مَ𐇽 تَ𐇽مَ𐇽وَ𐇽مَ𐇽 مَ𐇽یَ𐇽شَ𐇽ـَ𐇽בَ𐇽
و پافی از خواب پرید
و تنها بود ...
#کاتاشی
#پافی
#شیپ