در کفن تنهایی
سکوت را میبوسم
نگاهم جاده ای مه آلود
چشم به راهِ آشنایی با دستهایی پُر از بذر
و انگشتهایی که از عشق جوانه زده است
گیسوان کودک آینده ام را می بافم
قلبم آرام نمی گیرد
می ترسم از سنگِ تنهایی
وریشه هایم که از خاک بیرون مانده اند
گوری دسته جمعی ام
پر از دستها و التماسهای بی نام
صدای مرگ می آید
از عمیق ترین حفره های زندگی ام
#سودابه_زنگنه
@magazine3noghteh