عدمِ تعلقِ قدرتِ خداوند بر مُحال
یکی از شبهاتِ معروفی که همیشه بر زبان ها جاری است، این است که آیا خداوندِ تعالی قادر است بر این که سنگی را ایجاد کند که خودش هم قادر نباشد بر این که آن را بلند کند؟ اگر قادر نیست بر ایجاد سنگی که خودش هم نتواند آن را بلند کند پس قدرتش محدود است، زیرا عاجز است از انجام چنین کاری. اما اگر قادر است بر ایجاد سنگی که خودش هم نتواند آن را بلند کند، باز هم لازم می آید که قدرتش محدود باشد؛ زیرا عاجز است از این که آن را بلند کند.
برای جواب ابتدا باید به این سه مقدمه خوب توجه کرد:
۱_ نکته ای منطقی: در "نقیضین"، دو شئ در مقابل همدیگر برای توصیف ذات به کار میروند به گونه ای که شامل هر چیزی می شوند و آن ها موجود و معدوم هستند، که شامل هر چیزی مثل درخت و انسان و سنگ می شوند. اما در "ملکه و عدمِ ملکه" دو شئ در مقابل همدیگر برای توصیف ذات به کار می روند به گونه ای که به "موضوعِ خاص" احتیاج دارند مثلاً عالِم و جاهل که به موضوعی مثل انسان و ملک و جنّ احتیاج دارند و شامل اشیائی مثل درخت و سنگ نمی شوند.
۲_ "عجز" در مقابل "قدرت" به کار می رود و قدرت هم فقط به ممکنات [شدنی ها] تعلق می گیرد. به همین دلیل می گوییم که قدرت و عجز از حیث متعلق [و نه از حیث موصوف] ملکه و عدمِ ملکه برای ممکنات هستند و اصلا شامل امور مُحال [نشدنی ها] نمی شوند. برای مثال صحیح است که گفته شود زید قادر بر نقاشی کشیدن است زیرا نقاشی کشیدن کاری ممکن است و همچنین صحیح است که گفته شود زید عاجز از کشتن بکر است زیرا کشتن بکر کاری ممکن است. اما صحیح نیست که گفته شود زید عاجز از زخمی کردن ذات خدا است زیرا زخمی کردن ذات خدا محال است و ممکن نیست، و چیزی که محال باشد، بحث قدرت و عجز نسبت به آن از ریشه و بنیان منتفی است.
۳_ ملاکِ مُحال [نشدنی] بودن، اجتماع نقیضین است. هر چیزی که اجتماع نقیضین باشد مانند: درختی که در عین موجودیت معدوم باشد یا بازگشت به اجتماع نقیضین داشته باشد مانند: شکلی که در عین مثلث بودن مربع باشد، محال عقلی است. و همه مثال هایی که برای انکار محدود نبودن قدرت خدا توسط زنادقه ارائه می شود، دارای ملاک محال بودن که همان اجتماع نقیضین باشد هستند.
بیان جواب نهایی تفصیلی:
بحث قادر بودن و قادر نبودن خداوند تبارک و تعالی نسبت به ایجاد سنگی که خودش هم نتواند آن را بلند کند از ریشه نادرست است. زیرا همان گونه که توضیح دادیم بحث قادر بودن و قادر نبودن موضوعش "کارِ ممکن" است. در حالی که چنین کاری محال است. یعنی اصلا موضوع برای این بحث واقع نمی شود. دقیقا مثل این است که سوال شود خدا چاق است یا چاق نیست؟ بعد در جواب بگوییم موضوع بحث چاق بودن و چاق نبودن، موجود دارای اجزا است، اما خدایی که موجود بدون اجزا است اصلا موضوع برای چنین بحثی واقع نمی شود.
حال با توجه به این توضیحات سوال می شود که مُحال بودن ایجاد چنین سنگی توسط خدا چگونه ثابت می شود؟! می گوییم وجه مُحال بودنش این است که قدرت خدا محدودیت ندارد، به همین دلیل هر سنگی را که ایجاد کند می تواند آن را بلند کند، بله اگر قدرت خدا محدود بود می توانست به نحو تَطَوُّر سنگی را ایجاد کند که خودش هم نتواند آن را بلند کند. ولی چون قدرتش محدود نیست قاعدتا هر چه ایجاد کند را می تواند بلند کند. در واقع اگر خدا بتواند سنگی را خلق کند که نتواند خودش آن را بلند کند یعنی در عین حال که [با برهان قطعی می دانیم] قدرتش محدود نیست، قدرتش محدود باشد که نتیجه این گفتار، اجتماع نقیضین است.
@madraseh_kalam