برهانِ اثباتِ وحدانیتِ خداوند (تقریرِ اول)تقریر استدلال به نحو اجمالی:
ما در برهان اثبات وجود خداوند تبارک و تعالی ثابت کردیم خداوند، موجودی غیر مقداری است. حال اگر کسی بگوید: «دو خدا داریم» سوال می شود که چه چیزی از آن ها دو تا است؟ تنها جوابی که می توان داد این است که مقدارشان دو تا است، در حالی که این خلاف فرضمان بر غیر مقداری بودن خدا است. همچنین اگر کسی بگوید: «پنج خدا داریم» سوال می شود که چه چیزی از آن ها پنج تا است؟ تنها جوابی که می توان داد اینست که مقدارشان پنج تا است، در حالی که این خلاف فرضمان بر غیر مقداری بودن خدا است. با این توضیحات مشخص می شود که ذاتاً محال است که موجودِ غیر مقداری بیش از یکی باشد.(زیرا لازم می آید که در عین غیر مقداری بودن، مقداری باشد، تا تعدد آن ثابت شود و این امر بازگشت به اجتماع نقضین خواهد بود!)
مقدمات استدلال تفصیلی:(مقدمه اول)
۱. انحصارِ موجود به مقداری و غیر مقداری:
به حکم عقل موجود از دو قِسم خارج نیست: ۱- موجود مقداری ۲- موجود غیر مقداری. واسطه ای بین "مقداری و غیر مقداری" نداریم، زیرا جمع وجود صفت مقدار و عدم صفت مقدار بازگشت به اجتماع نقیضین دارد و رفع وجود صفت مقدار و عدم صفت مقدار بازگشت به ارتفاع نقیضین دارد.
(مقدمه دوم)
۲. تلازم مقداری بودن با داشتن اجزاء:
موجودِ مقداری هر چه قدر اجزایش کمتر باشد، صحیح است گفته شود که مقدارش کمتر است و هر چه قدر اجزایش بیشتر باشند صحیح است که گفته شود مقدارش بیشتر است، اما موجودی که اجزا نداشته باشد، اصلا مقداری نیست؛ و از آنجایی که با برهان ثابت است که خداوند تبارک و تعالی موجود بدون اجزا است، پس باید او را موجودی "غیر مقداری" بدانیم.
(مقدمه سوم)
٣. تقابل واحد حقیقی و واحد اعتباری:
واحد و یکی که در باب اعداد است، یک واحدِ حقیقی نیست، بلکه واحدِ اعتباری است. زیرا "عدد یکی" که در باب اعداد مقداری قرار دارد را میتوان به دو نیم تقسیم کرد؛ بعد آن دو نیم را می شود به دو بیست و پنج صدم تقسیم کرد و همین طور به نحو «لا یقفی» و بدون توقف می توان این تقسیمات را ادامه داد،(در حقیقت در واحدِ اعتباری ذهن ما مجموعه ای از اجزاء و ترکیبات را واحد اعتبار و تلقی میکند). آن واحدی را می توان یک و واحد حقیقی دانست که در باب اعداد نیست و تقسیم نمی پذیرد.
(مقدمه چهارم)
۴. توضیح تمایز واحد حقیقی و اعتباری:
مقدار و جزئی که واقعاً و حقیقتاً بتوان آن را به یک و واحد(حقیقی) بودن وصف کرد نداریم. زیرا هر مقدار و جزئی را می توان به نحو بدونِ توقف به مقدار و جز کوچک تری تقسیم کرد. به عبارت دیگر "جزء لا یتجزی ممتنع الوجود است". پس اگر موجودی دارای اجزا به یک و واحد بودن وصف شود، این یک، همان یک در باب اعداد یا به عبارتی دیگر واحد اعتباری است، نه یک حقیقی که در باب اعداد نیست. مثلا مجموعه اجزاء شخصی به نام زید، را یک اعتبار می کنیم بعد می گوییم که زید یک نفر و واحد است، مشخص است که یکی که اینجا مد نظر است یک در باب اعداد است. اما اگر موجود بدون اجزا را به یک و واحد بودن وصف شود، این یک، یک حقیقی است، که در باب اعداد نیست و نمی توان چنین یکی را یک اعتباری دانست زیرا اصلا مجموعه اجزا و تکثری در کار نیست تا یک و واحد بودن برای او اعتباری باشد.
(مقدمه پنجم)
۵. ازدیاد، انقسام و تعدد از خواص مقدار است:
اگر کسی وجود مقدار خاصی را با وجود مقدار خاص دیگری جمع کند، مثلا انسانی را با انسان دیگری جمع کند، در واقع یک در باب اعداد را [که اعتباری است] با یک دیگری که در باب اعداد است [و آن هم اعتباری است] جمع کرده است و نتیجه آن، دو شده است، که این دو می شود همان مقدارشان. اما اگر کسی صفر را با صفر جمع کند، هیچ وقت "دو" نتیجه گیری نمی کند؛ بلکه نتیجه چیزی جز صفر نخواهد بود.
(مقدمه ششم)
۶. تمایز موجود غیر مقداری با هیچ:بگذارید با یک مثال این تمایز را روشن کنیم:
یک بار می گویند "پوستِ امین" قرمز نیست.
یک بار می گویند "پوستِ ققنوس" قرمز نیست.
در مورد اولی "موضوع" که پوستِ امین هست را داریم، اما "محمول" که رنگ قرمز می باشد را نداریم. اما در مورد دوم اصلاً "موضوع منتفی هست"؛ ما اصلا ققنوس نداریم، چه برسد به اینکه رنگ پوست او قرمز است یا سیاه، یعنی این مسئله "سالبه به انتفاء موضوع هست".
حال وقتی میگوییم:
الف. خدا مقدار ندارد.
ب."ققنوسِ معدوم" مقدار ندارد.
در مورد اول، موضوع که خدا باشد را داریم(یعنی خداوند حقیقتاً در خارج از ذهن موجود است)؛ اما محمول که مقدار باشد را نداریم؛ اما در مورد دوم اصلا موضوع منتفی هست یعنی سالبه به انتقا موضوع هست.(به عبارت دیگر اساسا امر معدوم یک امر وجودی نیست تا به مقداری یا غیر مقداری بودن وصف شود).
⬇️⬇️