شعر معناگرا

جهان پیوسته تا کِی بر مدار ظلم می‌گردد؟
مگر بر هم بریزد رادمردی این توالی را...

#فاضل ❙ @maanagara

کی به آتش می‌کشی تسبیح یا قدوس را
روح سرگردان این پروانه مایوس را

کورسوهای چراغ عقل مردم منکرند
روشنایی‌های آن خورشید نا محسوس را

#فاضل ❙ @maanagara

خوش باد روح آنکه به ما با کنايه گفت
گاهی به ‌قدر صبر بلا می‌دهد خدا

#فاضل ❙ @maanagara

یک دم ز بی‌وفایی عالم غمت مباد
یک عمر عاشقی کن و یک دم غمت مباد

#فاضل | @maanagara

دلم به یاد تو هم‌صحبت رقیبان است
وگرنه با همه غیر از تو دشمن است هنوز

#فاضل | @maanagara

این صید را به معجزه‌ی عشق زنده کن
عیسای من! به دیدن این نیمه‌جان بیا

#فاضل | @maanagara

من خود دلم از مهر تو لرزید، وگرنه
تیرم به خطا می‌رود اما به هدر نه!

#فاضل | @maanagara

در شب باران به خاک ریخته گاهی
بوسه‌ی ابری که دل سپرده به ماهی

زلف تو و عمر من؟ چه راه درازی!
چشم تو و حال من؟ چه روز سیاهی!

#فاضل | @maanagara

اشتباه تو دل از «اهل نظر» بردن بود
دلربایی تو اگر من چه گناهی دارم

#فاضل | @maanagara

تا من شوم آسوده و خشنود شود یار
با من بزن ای مرگ! به تیری دو نشان را

#فاضل | @maanagara

ای عشق! در صحیفە‌ی تقدیر من چرا
هر قصه‌ای‌ست، راوی آن ماجرا تویی

#فاضل | @maanagara

گاه در آینه‌ی خاطره‌ها می‌نگرم
نه به اکراه، ولی از سرِ بی‌حوصلگی

#فاضل | @maanagara

شیشە‌ی مِی گر معطل مانده از تردید ماست
غافلیم از قدر مستی ورنه هر شب عید ماست

#فاضل | @maanagara

خاکیان بالاتر از افلاکیان می‌ایستند
عشق از انسان چه موجودِ غریبی ساخته‌ست

#فاضل | @maanagara

هر آن‌که پا به وجود از عدم گذاشت گریست
نه من که هرکه به دنیا قدم گذاشت گریست

فرشته‌ای که مرا نامه هبوط آورد
همین‌که بر دل من مهر غم گذاشت گریست

اگرچه چاره‌ اندوه من شراب نبود
شبی که جامْ لبی بر لبم گذاشت گریست

دلا! چه بر سرت آمد که چون ملک در حشر
شکسته‌های تو را پیش هم گذاشت گریست

کتاب زندگی من «سیاه مشق‌‌‌‌‌‌» غم است
در این صحیفه قلم هرچه کم گذاشت گریست

#فاضل ❙ @maanagara

دهم شهریور ماه
زادروز استاد #فاضل_نظری

نمی‌آید به چشمم هیچ‌کس غیرازتو، این یعنی
به لطف عشق تمرین می‌کنم یکتاپرستی را

#فاضل | @maanagara

داستان خضر و موسی
بحث عشق و عقل بود

چون نفهمیدم،
چرا چون و چرا کردم! ببخش...

#فاضل | @maanagara

زندگی با همدم نااهل جان فرسودن است
من چنین زندانی‌ام با خویش در یک‌ پیرهن

#فاضل | @maanagara

سر مغرور من!
با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد
که با دیوانه می سازد ...

#فاضل | @maanagara

تو سیب سرخی و من برگ سبز، خوشحالم
که در کنار تو بودم که با تو چیده شدم

#فاضل | @maanagara