مستِ یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گردِ شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت
رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر کشید
آشنـا گفتـم شوم بیگـانـه گشتم عاقبت
در خیـال آن شبی بـودم مـرا مهمان کنـد
غـافل ازخود بودم و بی خانه گشتم عاقبت
در پی ات آواره شـد دل نامسلمانی نکـن
بُگذر از مـن، پیرِ آن فـرزانه گشتـم عاقبت
نازنین میبندم این دفتر گذشت ان فصل ما
با نسیمی می روم افسـانه گشتم عـاقبت
شهریار
🌴🌴