هی نده شیخ ! گیر خسته شدیم
که به جانِ حقیر خسته شدیم
از کرامات شیخِ شیرین گویْ
از مُریدان پیر خسته شدیم
نسل ما بود مثل جِزقاله
به پیمبر به پیر ! خسته شدیم
از سوالات مبهمِ مُنکـَر
بیشتر از نَکیـر خسته شدیم
اصلاً از آمدن به این دنیا
فرض کن هست دیر! خسته شدیم
این که دارید میکنید فقط
ملّتی را اَجیر خسته شدیم
آخر انقلاب آزادی ست
ابتدای مسیر خسته شدیم
روی ما خطّ فقر سنگین بود
بس که ماندیم زیر خسته شدیم
کردم اعلام بنده از طرفِ
قشر های فقیر خسته شدیم
زخم بستر شدیم ! بیکاریم
پُشت ما زد کهیر ! خسته شدیم
جنسمان هم نبود هرگز جور
و از این قیف و قیر خسته شدیم
هر زمانی که وعده داد و عمل
چون نکرد از وزیر خسته شدیم
یک زن بیحجاب گفت بگو
از وَنِ سختگیر خسته شدیم
از ریالی که میرود پایین
در عوض اوجِ لیـر خسته شدیم
صبح تا بوق سگ دویدیم و
از بخور تا نمیر خسته شدیم
خیلی از زندگی رکَب خوردیم
سیر خوردیم سیر خسته شدیم
تا که جا داشت معصیت کردیم
از صغیر و کبیر خسته شدیم
معصیت کردهایم و چون وجدان
کرده ما را اسیر خسته شدیم
از قیامت ، جزا ، حساب و کتاب
مَحکمه از دبیر خسته شدیم
بوکسوری زد بساز و بفروشی
رفته شورا ، دبیر ، خسته شدیم
سختجانیم این درست! ولی
چه کنم؟ ناگزیر خسته شدیم
سوپری گفت گاومان زایید
از گرانی شیر خسته شدیم
هر که آمد فقط به ما مالید
کرد ما را خمیر ! خسته شدیم
به طریقی که بود لِلّاهن
واقعاً چشمگیر خسته شدیم
شیخ امشب بده به من حتما
یک عدد هفت تیر خسته شدیم
حرف ها را شنید و گفت مدیر
برو گُمشو بمیر خسته شدیم
#مهدی_خداپرست