در دل جنگلی تاریک، پریای با بالهای درخشان به طور اتفاقی با پرنسسی از سرزمین دور روبهرو شد. پرنسس که از محدودیتها و قوانین قصر خسته بود، در جستجوی آزادی به جنگل آمده بود. نگاهشان که به هم افتاد، چیزی بینشان شکل گرفت.
پری با صدای نرم پرسید: «تو کی هستی؟»
پرنسس با لبخندی کمنور پاسخ داد: «کسی که به دنبال چیزی فراتر از قوانین است.»
در سکوت، دستانشان به هم رسید و در لحظهای پر از احساس، پرنسس لبهایش را به لبهای پری نزدیک کرد. و در همان لحظه، عشقشان در دل تاریکی شکوفا شد.