برای مرگ محمد رضا
آخرین باری که دیدمش به جنگجوی مجروحی می مانست که از آوردگاهی خونین بر گشته است . به سختی سر پا ایستاده بود . انگار به شمشیر آخته اش که به زمین فرو کرده تکیه کرده بود.
دمی مرگ را پس رانده بود . در حالیکه خونابه های جراحاتش را از چهره می سترد ، با لبخندی شیرین اما به طعم تلخ دوباره زیستن را آنسوتر نشان می داد . من می دیدم انجا که او وعده می داد مرگ کمین کرده بود.
وقتی که ناقوس مرگش برایم به صدا در آمد ، محمد رضا مرده بود . من با اوهنوز در سالهای دور به دنبال هم می دویدیم ومی خندیدیم . وقتی به خود آمدم ، گریسته بودم و می گریستم . انگار آن همه سالها و او را بادی بی رحم و طوفانی با خود برد . محمد رضا به هزاران سالگان پیوست. من تنها مانده ام انگار او هرگز از مادر نشده بود.
#محمدحسین_آزادبخت🌎 با
#لرنا به روز باشید
️کانال خبری لرنا
https://t.me/joinchat/AAAAAEBIsgjh6OpD1rBU3gارتباط با ادمین
@mohsen4993