مابین کلماتی که سعی میکرد توی ذهنش کنار هم برای ادا کردن چیده بشن، بوسه ای نرم روی مچ ظریف و سرد دستش کاشت و نگاهش رو به چشم های نمناک و غمگین روبروش داد؛ میدونست حقیقت به اندازه ای که باید به زبون میاورد، برای وجود پاکش کافی نیست. بدون این که نگاهش رو از صورت معشوقش بگیره، دستش رو از قسمتی که با بوسه پوشانده بود روی قلب خودش قرار داد و لمس کرد؛ “من به همه ی بودن ها درباره ی تو باور دارم، کاش میتونستم تمام عشقی که توی قلبم دارم رو بهت بدم". ╌─╌─╌ ˒ 22 نوامبر، طعم اولین بوسه ی شیرین او.