@literature9#بکت: شخصیتهای اصلی در اغلب داستانهای ساموئل بکت انتظاری عبث میکشند و معمولا از حافظهی سالمی برخوردار نیستند.
#سارتر: ایدهی «آزادیِ رادیکال» به این معناست که هر شخصی آزادی انتخاب دارد و حتی اگر کسی بگوید به کاری مطلقاً «مجبور بوده است»، به خودش دروغ میگوید و حقیقتِ انسانیِ خودش را پنهان میکند.
#دریدا: ایدهی پساساختارگرایِ دریدا این بود که معنیِ کلمات چه به لحاظِ اینکه باید در نسبت با کلماتِ دیگر تعیین شوند و چه به لحاظِ تغییراتِ زمانیشان مطلقاً تعیین نشدنی هستند.
#کامو: ایدهی کامو این بود که زندگی پوچ (ابزورد) است و هیچ تجربهای نمیتواند ما را به ورای این حقیقت ببرد.
#نیچه: با اینکه نیچه معتقد بود هستی به خودیِ خود حقیقت و معنایی ندارد، ولی میگفت انسان ذاتاً میتواند ارزشها و معناها را خودش بیافریند و به جهان پرتاب کند.
#مارکس: جملهی مارکس اشاره به قطعهی معروفش دارد: «فلاسفه تاکنون جهان را تفسیر کردهاند، ولی مهم تغییر دادنِ آن است.» پس از مرگِ مارکس، جهان توسط ایدههای کمونیستیِ وی دچار تغییراتی شد اما این تغییرات همان چیزهایی نبود که مطلوب مارکس بود.
#کانت: اشارهی کانت به جهانِ نمود و فینفسه (فنومن و نومن) به ایدهی اصلی او برمیگردد که معتقد است جهانی که انسان میبیند نمود و ظاهری دروغین بیش نیست ولی جهانِ فینفسه و حقیقی همیشه پنهان و ناشناس باقی میماند.
#هایدگر: نقدِ معروفِ
هایدگر بر تکنولوژی این بود که انسان را از هستی واقعی بیگانه میکند، زیرا مشغولیتِ انسان به ابزارها و هستیمندها (موجودات، آن هم موجوداتی که توسط تکنولوژی جذابتر شدهاند) تفکرِ وی را از «هستی» (که زمینهی هر هستیمندیای است) دورتر میکند. به همین خاطر
هایدگر بارها تاکید میکند که انسان هنوز نمیاندیشد.
#هگل: ایدهی دیالکتیکِ هگل آنقدر معروف است که نیاز به توضیح ندارد. فقط باید این نکته را ذکر کرد که خودِ هگل از واژههای «تز»، «آنتیتز» و «سنتز» استفاده نکرده است و این کلمات مربوط به جریانهای پساهگلی است.
#فلسفه