«شاعری که برای وداع آفریدهشدهبود»
بهمناسبتِ ۱۰ اسفند، زادروز
#نصرت_رحمانی ▫️▫️▫️ @literature9نصرتِ
رحمانی شاعری است که همزمان با شاعران رمانتیکِ اواخرِ دههٔ بیست و آغازِ دههٔ سی (نادرپور، فروغ و...) پابهعرصهٔ شعروشاعری نهاد. رمانتسیم سیاهِ
نصرت اما درقیاس با شعر احساسمحور و آکنده از ناز و نیاز اغلبِ آن شاعران، با رگههایی از واقعگرایی و گاه مولفههای ناتورالیستی (وقیحنگاری و از افیون و فواحش گفتن) درآمیختهاست. اما همانگونه که نیما در تقریظ بر دفترِ « کوچ» یادآورشده، او اگرچه «در معنی تندرفته»، اما «به بهانهٔ اوزانی آزاد، وزن را ازدستنداده و دست بهشلوغی نزدهاست». نیما خطاببهاو یادآور شده: «تجدّد در شعرهای شما بامتانت انجامگرفتهاست».
ازهمینرو هنوز برخی از قطعات دفترهای «کوچ» و «کویر» (البته با مختصاتی که از شعرِ آن سالها انتظارمیرود) خواندنی است. ازجمله این قطعهها: «مادر»، «شاعر»، «نامه»، «سقاخانه»، «مسجد» و «فاحشه». بندی از شعر «تریاک» او:
نصرت! چه میکنی سرِ این پرتگاهِ ژرف
با پای خویش، تن به دلِ خاک میکشی!
گم گشتهای به پهنهٔ تاریک زندگی
نصرت شنیدهام که تو تریاک میکشی!
در مقدمهای که دکتر حاجسیدجوادی بر دفتر «کوچ» نوشته، بهدرستی بر اندیشهٔ واقعگرایانه و جسارتهای
نصرت در بهکارگیریِ واژگان و مضامینِ غیرشاعرانه تأکیدشدهاست.
نصرت درادامهٔ تجربههای شعریاش، در دفترهای «ترمه»، «میعاد در لجن» و «حریقِ باد» درجستجوی زبان و بیانی است که درنهایت چندان دستاوردی برای شاعر و شعر امروز ایران بهارمغان نیاورد. البته استثنا همیشه وجود دارد و نمونهرا قطعهٔ «چاقو» در دفترِ «حریقِ باد» شعرِ درخشانی است. آیا ازهمینرو، نیما پس از آن تقریظِ کوتاه (۱۳۳۳) در سراسرِ آثارِ منثورش، دیگر کوچکترین اشارهای به شعر
نصرت (البته تا سال ۱۳۳۸) ندارد؟ نیما بیشترین نقدونظر دربابِ شاعرانِ امروز را در یادداشتهای روزانهاش ثبتکرد. در این یادداشتها، یکبار به مخالفت
نصرت با شعری که اخوان در آن گلهای از نیما کردهبود، اشارهشده (یادداشتهای روزانه، چاپشده در: برگزیدهٔ آثار نیما، بهکوشش سیروس طاهباز، انتشارات بزرگمهر، ۱۳۶۹، ص ۲۴۸) و نیز اشارهای به آدابندانستنِ این شاگرد و شاعرِ سرکش. ازقضا، این اشاره با روحیاتِ بیپروایانهٔ
نصرت همخوانی کامل دارد:
«ادبِ معاشرت: امروز وقتی از کوچهای میگذشتم از بالاخانه کسی صدازد: آقای نیما! آقای نیما! چرا به ادارهٔ مجله نمیآیید؟
نصرت رحمانی بود!» (همان، ۲۸۸).
تنها
نصرت میتوانستهباشد آن کسی که «استاد نیما» را «آقای نیما» بخوانَد؛ آن هم از بلندای «بالاخانه»ای!
و این درحالی است که نیما بیشاز دهبار از اسماعیل شاهرودی که در همانسالها بر دفتر شعرش («آخرین نبرد»؛ ۱۳۲۹) مقدمه نوشت، یادمیکند و او را امیدِ «آیندهٔ» شعرِ خود میخواند (۲۹۷). نیما جایی که حتی از شاملو و دیگران قطع «امید» میکند، شاهرودی را استثنا میداند (۲۷۱). البته
نصرت در کهنسالی در ستایشِ نیمای بزرگ اینگونه میسراید:
«در قحطسالِ عشق/ نیما معرّفمان شد به کهکشان».
نصرت در منظومهٔ «شمشیر معشوقهٔ قلم» در پیِ گشودن دریچهٔ تازهای است که البته بهجای سرودنِ شعر، اغلب فلسفه میبافد! هرچند خود در جایی از آن سرود:
«نیچه یادش بهخیر/ با شعر فلسفه میبافت»
و جای دیگر نیز اینگونه سرود:
«دور افکنید منطقِ بیهوده را/ منطقِ استقرا، علیت و تجربه/ اینها کلیدِ درکِ جهان نیستند/ شعر است منطقِ پاکِ جهانِ ما».
درخشانترین سطرها و تصاویرِ شعرِ
نصرت، در دفتر «پیاله دور دگر زد» دیدهمیشود، با همان رمانتیسمِ همیشگی اما در اینجا ملايم:
_ «بر سنگ گور من بنویسید: /
یک جنگجو که نجنگید/
اما... شکست خورد».
_ «بنگر چگونه دست تکان میدهم/
گویی مرا برای وداع آفریدهاند».
_ «حق با کسی است که پیروز است».
_«اندیشه چیست/ جز بمبِ ساعتی/ در کارگاهِ مغز؟».
_« خودکارِ بیکِ من/ وقتی میانِ بالشِ انگشت/ آرام میگرفت/ انگار خون ز صاحبِ خود وام میگرفت».