#قرابت@literature9خواهم ز خدایم که به دلخواه بمیرم
یعنی که تو را بینم و آنگاه بمیرم
آن شبنم پاکم که به گلزار طبیعت
ناگه به وجود آمده، ناگاه بمیرم
ای عشق ز جان من دلخسته چه خواهی؟
بگذار که با این غمِ جانکاه بمیرم
آن به که در این وادی پر پیچ و خم عمر
گمراه به سر برده و گمراه بمیرم
شمعم من و روی تو امید سحر من
مپسند که نادیده سحرگاه بمیرم
میگفت «صفا» زندۀ جاوید منم من
روزی که به دلخواهِ تو ای ماه بمیرم
#اسماعیل_نواب_صفا (۱۳۰۳ ـ ۱۳۸۴)
بگذار که چون شمع سحرگاه بمیرم
در شعلهی شبگونِ شبِ آه بمیرم
چون شبنم دلباخته بر چهرهی خورشید
ناگاه شدم زاده و ناگاه بمیرم
سرگشته چنان شعلهی توفندهی افسوس
برخیزم و بنشینم و در راه بمیرم
هرچند که چون مهر فروزنده به تابم
در این شب بیحاصلی ای ماه! بمیرم
دلخواه من ایناست به دلخواه تو روزی
در پای تو افتاده به دلخواه بمیرم
باز آی شبی، ای نفس صبح بهاران
یک لحظه تو را بینم و آنگاه بمیرم
ایکاش که در رهگذر میکده "مشفق"
مستانه چو رندانِ دلآگاه بمیرم
#عباس_کیمنش (
#مشفق_کاشانی)
(۱۳۰۴ - ۱۳۹۳)
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطرۀ آبم که در اندیشۀ دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه تَرَک خورد! چه جای نگرانیست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروختهام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
#فاضل_نظری