@literature9سورآبادی،
شفیعی
کدکنی و سِیزیف ایرانی
یکی از شعرهای زیبای
#شفیعی_کدکنی «چرخ چاه» است:
آویخته به زمزمه، چرخ و ریسمان
از ژرفِ چاه، سطل به بالاست در سفر
تا میرسد به روشنیِ روز و آفتاب
وارونه میشود به بُنِ چاه، سرد و تر
تاریخ، سطل تجربهای تلخ و تیره است:
تا آستان روشنی روز آمدن
پیمودنِ آن مسافت دشوار، با اُمید
وآنگه دوباره در دل ظلمت رها شدن
در قصص قرآن سورآبادی در «قصه معراج حضرت رسول صلی الله علیه و آله» حکایتی سخت تأمل برانگیز دیدم که احتمالا
شفیعی در سرودن این شعر به آن توجه داشته است:
«فراتر شدم مردی را دیدم دَلوی در چاه افگنده، چون برآوردی بسر رسیدی تهی گشتی. گفتم: یا جبریل آن چیست؟ گفت: مَثَل بدبختان ست که رنج میبرند و به دست ایشان هیچیز نه.
الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً ».
( قصص قرآن، سورآبادی، چاپ دکتر مهدوی، خوارزمی، 1370 ، ص: 195)
شفیعی در شعر «صاعقه » روشن میکند که تلخی و تیرگی این تجربههای تاریخی از کجاست ... از جُستن و پیمودن "راه میانبر" ...
به جستوجوی بهشتی فراتر از تقدیر
کشید جانب دوزخ « ره میانبر» ما
چه خواستیم و چه رو کرد نقشبند قضا
که خود نبود در آیینه تصور ما
حاصل تجربههای همه تلخ پیش چشمهاست و آزموده را آزمودن خطاست...
راه میانبری برای رسیدن به بهشت آرزوها وجود ندارد. راه میانبر به دوزخ ژرف هایل ختم میشود. گفت: "آرزو میخواه لیک اندازه خواه" و به قدر وُسع و متناسب با واقعیات جامعه خواه...
فرو افتادن در دوزخ ناکامی البته آرزوخواهِ نابردبار را غمگین و خشمناک و تند و انفجارآمیز میکند. او را نومید میکند. او را از آهستگی و عقل و اعتدال و حِلم و حُزم دور میکند:
میان لحظه خونخوردن و خموشیها
چو ابرِ بحر به دوشی ز گریه بیتابم
و خشم میگذرد، تند و انفجارآمیز
بهسان صاعقه از برقگیر اعصابم
بانگ صاعقه گوشها را میانبارد و زمزمههای آرام صبور مسالمتجو در هیاهوی صاعقهها گم و گور میشود...
و ما دوره میکنیم شب را و روز را و هنوز را...
ترجمه آیه از دکتر مهدی فولادوند:
آنان کسانیاند که تلاششان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود میپندارند که کار خوب انجام میدهند.
#میلاد_عظیمی