View in Telegram
ادبیاتliterature9@
@literature9 با رفتن تو چقدر، از من پَر زد انگار طراوت از رَگم دلخون رفت این باغچه شد قفس‌قفس آزادی از باطنِ تو  فرشته‌ای بیرون رفت تلخ‌است به‌نام‌زندگی خُرد شدن انگار که جاده باز عابر بکُشد ما را نه زمانه  'جامعه'  ویران کرد این جامعه را خدای شاعر…
@literature9 می‌دید یکی نشان ایمان دارد یک کودک در شکل زنی سی‌ساله می‌دید که از جای بلندی افتاد از ماه به‌سوی چاه یا یک چاله شاید که شبی به خواب او می‌آمد یک اسب که در کنار او یک رُز بود چون باد، شناسنامه‌اش را می‌بُرد با اینکه به زیر پای خود ترمز بود می‌رفت ولی به سمت یک بیماری دستی که به دست‌های آلوده رسید یک مرد روانپریش قاتل‌قاضی بر کودک و زندگی او دست کشید با قامت برگ، زخم جنگل می‌خورد از خانه و تخت‌خواب خود می‌ترسید باید که تقاص تا کجا پس بدهد؟ آن کس که در انتخاب اول لغزید یک جامعه بر صورتشان چسب زدند برچسب گلی که در ترحّم گم بود با آنکه کمر به قتل او می‌بستند اما نگران حرف در مردم بود مردم چه کس‌اند؟ قهرمان یا دشمن؟ آری متغیر است و بَد یا خوبند. آنان که برایشان مدال آوردی در چکّش ذهن خود تو را می‌کوبند کشتند و لباس خود تکان دادند وُ... گفتند: چه کرده بوده این قربانی؟ ترتیب دو محکمه برایش دادند آزادیِ مرده‌جان شدش زندانی کُشتند و به زیر پای خود رقصیدند قَتلی که به انتخابشان می‌آید در مشرق مرتفع‌ترین جای زمین اسبی و رُزی به خوابشان می‌آید بر هرچه که سود و منفعت داشتشان گفتند بلی و ... روزگار امّا نه یک بانوی شصت‌ساله با خود می‌گفت: پیروز شدیم و رستگار امّا نه... #جواد_روستا سیِ شهریور ۱۴۰۳ آخرین مرثیه وَ آخرین یاد برای ضد یهودی کوچک شرق ادامه‌ی شعرِ با رفتن تو چقدر از من پَر زد
Telegram Center
Telegram Center
Channel