او دور بود...
او دور بود، تقریبن خیلی دور. مثلاً آن طرف خیابان، سوز سرد در هوا میچرخید. من به او نگاه میکردم، به چهرهاش که در سیاهی شب غرق شده بود، اما نمیتوانستم به او نزدیک شوم. احساس میکردم فاصلهای نامرئی میان ما وجود دارد، فاصلهای که با هیچ کلمهای پر نمیشد.
دورتر میشد و من سوی دیگر خیابان خیره بودم. هجوم بغض و اشک امانم نمیداد.
حالا فقط سایهای از آن روزها باقی مانده بود و غمیغمناک* در دل.
✍🏻لعیا بهادری
*غمیغمناک|سهراب سپهری
#نورنوشت
#پاره_نویسی
@layabahadori_noor✨