شب منو ساختییکشنبه، ۲۱:۱۶
یادداشت شب را منتشر کردم.
همان شب، ۲۲:۱۳
پیام داد: «هر شب نوشتههات دلمو قیلی ویلی میده.»
قلبم به وجد اومد، گفتم: «امروز شدیدن مغزم پاچیده بود، اینو که گفتی تمام خستگیهام در رفت.»
با محبت نرم و لطیف همیشگیاش گفت:«حقیقتن متنهات شبها منو نجات میده.»
گفتم: «میدونی، قبل از اینکه نوشتن رو جدی و مستمر شروع کنم فکر نمیکردم به قلم درآوردن سادهترین حرفایی که تو ذهنمونه یا دربارهشون حرف میزنیم اینقدر دنیای پیچیدهای داشته باشه.
واقعن تا به قصد نوشتن نباشه سختیش درک نمیشه.»
او پاسخ داد: «من همیشه به کتابایی که میخونم فکر میکنم و میپرسم چطوری مغزشون میکشه اینا رو مینویسن.»
با خوشحالی گفتم: «به هر حال شب منو ساختی، طوریکه میخوام از این حال خوشم استفاده کنم و این گفتوگو رو به عنوان یادداشت فردا شب منتشر کنم.»
استقبال کرد و گفت: «بیصرانه منتظر خوندنشم و بدون که همیشه کنارت هستم.»
این جمله آرامش عجیبی به من داد.
ساعت از نیمه شب گذشته بود و من با خوشحالی به خواب رفتم، با امید به روزی جدید و نوشتههایی که منتظر بودند تا به دنیا بیایند.
✍🏻لعیا بهادری
#نور_نوشت
#یادداشت
@layabahadori_noor✨