Law, Morality, and Right

Channel
Logo of the Telegram channel Law, Morality, and Right
@lawandmoralityandrightPromote
120
subscribers
تأملاتی در سپهر قانون، اخلاق، و حق سید محمد حسینی (پژوهشگر دکتری حقوق عمومی)
Forwarded from تازه های حقوق عمومی (Mehdi)
🗞️ کانتو مسئلهٔ «خودکشی»

✍️ سید محمد حسینی (پژوهشگر دکتری حقوق عمومی دانشگاه علامه طباطبائی)

کانت، در بنیادگذاری متافیزیک اخلاق، میانِ وظایفِ نسبتِ به خود و وظایف نسبتِ به دیگران، و نیز وظایف کامل و ناقص تفکیک ایجاد می­‌کند. شرح این چهار وظیفه بدین صورت است که ما دو وظیفهٔ کامل، یکی نسبت به خود (مانند ممنوعیت خودکشی) و یکی نسبت به دیگری (مانند ممنوعیت دادنِ وعده­‌های فریبنده)، و نیز دو وظیفهٔ ناقص یکی نسبت به خود (پرورش استعدادها­ی­‌مان) و یکی نسبت به دیگری (مانند نیکوکاری) داریم.

او در متافیزیک اخلاق با آنکه به شرح وظایفِ اشاره­‌شده در کتاب بنیادگذاری می­‌پردازد، اما به یک تفاوتِ بنیادین در مورد این وظایف اشاره می­‌کند و آن اینکه وظایفِ حق/ عدالت‌اند که فقط می­‌توانند موضوعِ اجبار بیرونی قرار گیرند و مابقیِ وظایف، مربوط به حوزهٔ اخلاق فضیلت‌اند که فقط موضوعاتی برای ارزیابی اخلاقی به شمار می­‌روند، نه برای اجبار بیرونی. از آن­‌رو که آزادی در نگاه کانت از ارزش ویژه­‌ای برخوردار است، اجبار بیرونی تنها در مواقعی که حمایت از آزادی ضروری باشد و، به تعبیری، آزادیِ دیگران به واسطهٔ عمل شخصِ دیگر تحدید و خدشه­‌دار شود، تجویز خواهد شد.

همچنین کانت می‌گوید وظایفِ حق/ عدالت مضیق‌اند و کامل، در حالی که وظایفِ اخلاق فضیلت موسع‌اند و ناقص. به بیانی روشن‌تر، در قلمرو حق/ عدالت، اخلاق انسان­‌ها را صراحتاً به انجام یا عدم انجام پاره­‌ای اَعمال مشخص اجبار می­‌کند (دزدی تحتِ هر شرایطی ممنوع است)، در حالی که در قلمرو اخلاق فضیلت چگونگی انجام عمل اخلاقی صراحتاً مشخص نمی­‌شود (وظیفهٔ نیکوکاری بسیار موسع است، زیرا به‌طور دقیق مشخص نیست که چگونه و به چه میزان باید به دیگری کمک کنیم).

از وظایف سخن گفتیم تا به مسئلهٔ «خودکشی» از منظر کانت برسیم. کانت «خودکشی» را بزرگترین نقض وظیفه نسبت به خود می­‌داند. روشن است که کانت حکومتی را در نظر دارد که دست­‌کم ادای وظایف کامل نسبت به دیگران را تنفیذ کند، اما چرا چنین حکومتی، نباید ادای وظایف کامل نسبت به خود را تنفیذ کند و آن را مجاز بداند؟ مسأله این است که اجبارِ شخص به ادای وظایف کامل نسبت به خود، تکامل اخلاقی ضروری در میان افراد را که قرار است همهٔ وظایف اخلاقی­‌شان را ادا کنند، نقض می­‌کند. نکتهٔ اساسی برهانِ کانت این است که وظایف کامل شخص نسبت به خود از اهمیتی اساسی و بنیادین برخوردار است و تنها کسی که حقیقتاً این وظایف را انجام می­‌دهد، یعنی آن­‌ها را صرفاً به این اعتبار که وظیفه‌اند ادا می­‌کند، می­‌تواند شخصیت ضروری برای ادای همهٔ دیگر وظایف را احراز کند. اما اگر شخص بجای ادای این وظایف، صرفاً به این اعتبار که وظیفه‌اند، به انجام­‌دادن آن­‌ها مجبور شود، این امر شخصیت وی را به‌عنوان کسی که همهٔ وظایف خود را صرفاً از سرِ حسِ وظیفه­‌شناسی ادا می­‌کند، نقض می­‌کند. هرچند قانون­گذاری بیرونیِ وظایف کامل فرد نسبت به خود، ممکن است تحقق غایت قصوای طبیعت را تسهیل کند، اما در واقع مانعِ رشد و ارتقای بشریت به سمت کمال اخلاقی، یعنی غایت نهاییِ طبیعت، می­‌شود. بر این اساس، حکومت از طریق ابزار قانون نمی­‌تواند وظایف کامل فرد نسبت به خود را اجبار کند و از منظر کانت، مانع خودکشیِ شخص از طریق اقدامات قهریِ بیرونی گردد.



#Kant
#perfect_or_narrow_duties
#imperfect_or_wide_duties
#right #virtue

https://t.center/LawandMoralityandRight
Law, Morality, and Right
Photo
حیفِ این مدخل خوب و آموزنده که در عمده‌ی فقراتش، به وسیله‌ی مترجم، متن و عبارات کلیدی سلاخی شده‌اند!

به ذکر چند مثال بسنده می‌کنم:

۱. در اصل "Doctrine of Right" به معنای «دکترین یا آموزه‌ی حق» است که بخش نخست متافیزیک اخلاق کانت را شامل می‌شود و ابتدا در سال ۱۷۹۷ به عنوان بخشی مستقل منتشر و یکسال بعد ضمیمه‌ی متافیزیک اخلاق شد که بخش دوم آن به «آموزه‌ی فضیلت» اختصاص دارد. حالا مترجم آمده این عبارت را به «فلسفه‌ی حق»! ترجمه کرده. پرگویی نمی‌کنم؛ «فلسفه‌ی حق» کجا و «آموزه‌ی حقِ» کانت - که عمده‌ی نظرات سیاسی‌اش را در این بخش آورده - کجا!

۲. در بخش دوم این مقاله/ مدخل، basic law را به قانون اساسی ترجمه کرده. خب تاحدی درست است، به شرطی که در بخش پنجم نویسنده‌ی مدخل عبارت constitution را نمی‌آورد. مترجم می‌توانست، و بلکه می‌بایست، اولی را به «قانون بنیادین» (چنانکه در آلمان داریم و در معنای رایج، همان قانون اساسی این کشور است، اما هیچ‌ مترجم حقوقی‌ای آن را قانون اساسی ترجمه نکرده است) ترجمه کند و دومی را به «قانون اساسی». لابد نویسنده غرضی داشته در استفاده از دو تعبیر متفاوت که یکسان ترجمه نشوند!

۳. جایی دیگر، مترجم autonomous right را به «حقِ خودآیینانه» ترجمه کرده. نمی‌شد یا نمی‌توانست بگوید «حقِ خودآیین»؟

۴. مترجم گویا تفاوتی میان واژگان public و general و universal ندیده و همه را یا «عمومی» ترجمه کرده یا «عام». مگر در فارسی معادل کم داریم که همه را در یک واژه خلاصه کرده است؟ از دو واژه‌ی public و general هم که بگذریم، من هنوز نمی‌دانم چرا برخی‌ها از اینکه universal، و مشتقات آن، را به «جهان‌شمول» ترجمه کنند، ابا دارند؛ چه اینکه با فلسفه‌ی کل‌نگرِ کانت هم بیشتر جور در می‌آید.

۵. معمولا بیشترِ مترجمان، happiness را به شادکامی یا کامروایی ترجمه می‌کنند و معادلی است مصطلح‌شده برای این واژه. اما مترجم این مدخل/ مقاله، آن را به یکی از معانیِ بعید آن، یعنی «سعادت» برگردانده. البته نمی‌شود به این معادل‌گذاری خرده گرفت، اما بهتر بود از رویه‌ی جاری و مرسوم در معادل‌گزینی این عبارت بهره می‌گرفت تا خواننده‌ای که به متن اصلی رجوع نمی‌کند، گمان نکند که مقصود کانت از «سعادت» لابد چیز خاصی است که او تابحال در فلسفه‌ی کانت با آن برخورد نکرده.

۶. به یک مصداق دیگر اکتفا می‌کنم و تمام. و این آخری بنظرم از همه بدتر است؛ اینکه واژه یا عبارتی را به عمد ترجمه نکنی. در چند فقره، به ترکیبِ rightful freedom برمی‌خوریم، که مترجم محترم فقط به ترجمه‌ی «آزادی» بسنده کرده!
”برخی مواضع و ایستارهای اخلاقیِ منزجرکننده و عجیبِ #ایمانوئل_کانت

”کانت به طرز رسواگونه‌ای مواضع و ایستارهای بسیار افراطی - چه‌بسا منزجرکننده - در مورد پاره‌ای مسائل و موضوعات اخلاقی داشت. مثلاً معتقد بود قاتلان همیشه و در همه حال باید کشته شوند؛ خودکشی برخلاف وظیفه‌ای [اخلاقاً] سرسختانه (strict duty) در قبالِ خود است؛ آمیزش جنسی (sexual intercourse) ذاتاً و فطرتاً تحقیرکننده‌ی هویت انسانیِ ماست؛ خودارضایی یک جرم اخلاقی (moral crime) حتی جدی‌تر از خودکشی است. همچنین کانت زمانی استدلال کرد که دروغ‌گویی به‌ منظور افزودن به رفاه انسان، حتی برای نجات جان یک فرد بی‌گناه از دست یک قاتلِ احتمالی، همیشه خطا و اشتباه است.“
#Allen_Wood
”حقوق و مارکسیسم“

از جمله نظریات رادیکال در قلمرو حقوق این ایده‌ی مارکسیستی است که حقوق در نهایت محکوم به نابودی کامل است.
این پیش‌بینی مبتنی بر ایده‌ی تاریخ‌باوری (historicism) است: «تکامل اجتماعی با نظر به نیروهای غیرقابل تغییر تاریخی تبیین می‌شود». مارکس و انگلس نظریه‌ی ”ماتریالیسم دیالکتیک“ یا ”ماده‌باوری دیالکتیکی“ را که مسیر آشکارگی تاریخ را با مفاهیم پیدایش تز، متضاد آن (یا آنتی‌تز) و در پی این تضاد، رفع آن در سنتز توضیح می‌دهد، بنا نهادند.
مارکس استدلال می‌کند که هر دوره‌ای از توسعه‌ی اقتصادی و نظامی، طبقاتی متناظر با خود دارد. برای مثال، در دورانی که شیوه‌ی تولید دستی حاکم بود نظام فئودالی وجود داشته. زمانی که تولید با نیروی بخار غالب می‌شود سرمایه‌داری جایگزین فئودالیسم می‌شود. طبقات به‌وسیله‌ی ابزار تولید متعین می‌شوند و طبقه‌ی هر فرد، وابسته به نسبت او با این ابزار است.
”ماتریالیسم تاریخی“ یا ”ماده‌باوری تاریخی“ مارکس، مبتنی بر این واقعیت است که ابزار تولید از حیث مادی متعین می‌شوند. این نظریه‌ تاحدی به این دلیل دیالکتیکی است که او تقابلی گریزناپذیر میان دو طبقه مشاهده می‌کرد. در نهایت، به سبب اینکه شیوه‌ی تولید بورژوازی، که مبتنی بر مالکیت فردی و رقابت آزاد است، در تقابل با سرشت اجتماعی و به‌نحو فزاینده‌ای، غیرفردیِ نیروی کار در کارخانه قرار می‌گیرد و در پی آن انقلابی رخ خواهد داد. او پیش‌بینی می‌کرد ”پرولتاریا“ ابزار تولید را تصاحب خواهد و ”دیکتاتوری پرولتاریا“ را تأسیس می‌کند. این وضع خود به‌تدریج با جامعه‌‌ی بی‌طبقه‌ی کمونیستی، که حقوق در نهایت در آن رو به افول می‌گذارد، جایگزین خواهد شد.
از آنجا که حقوق ابزار سلطه‌ی طبقاتی است، در یک جامعه‌ی بی‌طبقه، ضرورتی برای وجود آن نیست. این روح برهانی است که نخستین بار مارکس در نوشته‌های اولیه‌ی خود بیان و لنین مجدداً آن را صورت‌بندی کرد.
در نسخه‌ی پرمایه‌تر این نظریه ادعا می‌شود که که پس انقلاب پرولتاریا، دولت بورژوازی کنار زده می‌شود و دیکتاتوری پرولتاریا جای آن را می‌گیرد. جامعه پس از شکست مقاومت ارتجاعی، دیگر نیازی به حقوق یا دولت نخواهد داشت؛ آن‌ها ”زوال“ می‌یابند.
Herbert_Lionel_Adolphus_Hart,_John_Gardner_Punishment_and_Responsibility.pdf
4.5 MB
هربرت هارت در این اثر، تحت عنوانِ "مجازات و مسئولیت؛ مقالاتی در فلسفه‌ی حقوق"، به مسائلی همچون: مسئولیت و اقسام آن و ارتباط آن با اراده‌ی آزاد؛ نگرش‌ها و نظریه‌های مختلف نسبت به مسئله‌ی مجازات از دو منظر ابزاری و اخلاقی؛ اهمیت قصد و نیت در جرم و نیز تحلیل فلسفیِ عمدی یا غیرعمدی‌بودنِ آن در تعیین مسئولیت کیفری؛ به دست‌دادن مبانی عقلانی برای مسئولیت و مجازات بر اساس خوانشی مدرن و مسائلی از این دست، از منظر «فلسفه‌ی حقوق»، پرداخته است.
#Herbert_Hart
Punishment and Responsibility; Essays in the Philosophy of Law

همچنین #John_Gardner (فیلسوف برجسته‌ی حقوق و اخلاق) ویراستار نسخه‌های بعدی این اثر است و حاشیه‌ها و مطالبی برای درک بهترِ قرائت هارت تقریر کرده.
«رابطه‌ی حقوق بشر و دموکراسی»

گاه ادعا می‌‌شود که به حقوق پوزیتیو (ایجابی) در برابر حقوق سلبی، رجحانی بی‌جا داده می‌شود.

اساس این ادعا چیست؟ برخی معتقدند حقوق نسل دوم (یعنی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی) حقوقِ «اصیلِ» بشرند، چون بدون فراهم‌کردن سرپناه و پوشاک و نوشاک برای مردم، حقوق نسل اول (یعنی حقوق مدنی و سیاسی) فقط مطالباتی تجملاتی‌اند.

اما واقعیت این است که هر دو نسل حقوق بشر به طور یکسان، مهم‌اند. به چه دلیل؟ به این دلیل که حکومت‌های دموکراتیک که، برای مثال، به آزادی بیان احترام می‌گذارند، بیشتر احتمال دارد که به نیازهای فقرا پاسخ دهند؛ و از سوی دیگر، در جوامعی که از حقوق اقتصادی و اجتماعی حمایت می‌شود، از آنجا که مردم دغدغه‌‌ی وعده‌ی غذای بعدی‌شان را ندارند، دموکراسی چشم‌اندازِ موفقیتِ بیشتری دارد.

پس تا زمانی که آزادی بیان به عنوان یک حق بشری تضمین نشود، نمی‌توان گفت دموکراسی در معنای راستین آن وجود دارد؛ دلیلش ساده است: اگر حکومت آزادی بیان را محدود کند، ارکان دموکراسی همچون نقد حاکمیت و حاکمان، مشارکت در عرصه‌ی عمومی و حق تعیین سرنوشت، بازشدن فضای گفتگوی بدون سانسور برای همگان، ایجاد اجماع برای شنیدن و مؤثرواقع‌شدنِ همه‌ی عقاید و افکارِ مختلف و ...، نادیده گرفته خواهد شد. و نیز تا زمانی که حقوق اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، مثل حق بر نیازهای اولیه زندگی، تأمین نشود، مردمی که در گیر و دارِ نیازهای اولیه‌ی خود هستند، به سختی به فکر آن حقوق «تجملاتیِ!» نسل اول خواهند بود.

نظریه‌پردازان حقوق بشر، سلب حقوق نسل دوم از مردم را یکی از مهم‌ترین ابزارها و سیاست‌های حکومت‌های تمامیت‌خواه و فراگیر برای جلوگیری از به تکاپوافتادن مردم برای رسیدن به حقوق نسل اول می‌دانند که این خود، بی‌تردید، مانعی است برای ایجاد یک حکومت دموکراتیک.

#Raymond_Wacks
#James_Nickel
Law, Morality, and Right
Photo
اندیشمندی کمتر شناخته­‌شده در ایران
Jacob L. Talmon (1916 – 1980).
یاکوب ال. تالمون، آثاری علیه ایدئولوژی­‌های انقلابی و جنایاتی که به نام آن­‌ها انجام شده بود را به رشته­‌ی تحریر درآورد. نخستین کتاب تالمون، ریشه­‌های دموکراسیِ توتالیتر [/ فراگیر] (The Origins of Totalitarian Democracy)، به او کمک کرد تا شهرتی جهانی به دست آورد. این اثر که در سال ۱۹۵۲ منتشر شد، یک سال پس از انتشار کتاب هانا آرنت در مورد ریشه­‌های توتالیتاریسم، تحلیل بسیار متفاوتی را به خوانندگان خود ارائه کرد و یک «شقاق بزرگ» بین دو نگرش کاملاً متفاوت نسبت به سیاست و دموکراسی را توصیف کرد که او آن را «لیبرال دموکراسی» و «دموکراسی توتالیتر/ totalitarian democracy» نامید.
ماهیت و جوهره­‌ی دموکراسی در دموکراسیِ توتالیتر، نه تکیه بر آزادی چونان فقدان اجبار فردی، بلکه چونان مشارکت «در طلب و دستیابی به یک هدف جمعیِ مطلق» بود. به گمان وی، مشکل این نبود که ارزش آزادی در ذهن و ضمیر توتالیترها غایب بود، بلکه مشکل این بود که آنان آن را اشتباه و به خطا درک و فاهمه کرده بودند. تالمون معقتد بود، این مفهوم­‌سازی نادرست و اشتباهِ فلسفی، در نهایت، به یک تراژدی فاجعه­‌بار مبدل شد.
بدعت او در توصیف متفکران روشنگری فرانسوی، به رهبری ژان ژاک روسو، به عنوان متفکرانی رادیکال که نه تنها توجیه فلسفی ترورِ ژاکوبنی را ارائه کردند، بلکه، در واقع، پیشروان بلشویسم (Bolshevism) و استالینیسم (Stalinism) نیز بودند، کم اهمیت نبود. تالمون روسو را بیش از هرکسِ دیگری یک دموکرات ضدّ لیبرال می­‌دانست که دموکراسی توتالیتر را امکان­‌پذیر ساخت. دیدگاه روسویی از سیاست، مبتنی بر این ایده که «اراده­‌ی عمومی همیشه درست است»، آرمان و ایدئال جدیدی به دست داد که برای دموکراسی توتالیتر ضروری شد، و آن اینکه «حقیقتی یگانه و انحصاری در سیاست وجود دارد». از این­‌رو، «قانون­‌گذارِ» روسو، توسط تالمون، به «برادر بزرگِ» جورج اورول، و «مهندسان روح انسان/ engineers of the human soul) استالین، تفسیر و تعبیر شد. او بر این باور بود که، به طور خاص، ایده­‌ی اراده­‌ی عمومی بود که «به نیروی محرک دموکراسیِ توتالیتر» تبدیل شد.
* به اعتقاد بسیاری از متفکران، ایده­‌ی اراده­‌ی عمومیِ روسو بعداً دستمایه­‌ی بسیاری از نظریه­‌پردازان، از جمله هگل درباره­‌ی مفهوم دولت در کتاب فلسفه­‌ی حق، قرار گرفت.
* شهرت تالمون به واسطه­‌ی همین کتاب بود و، به همین دلیل، در سال ۱۹۵۶ جایزه­‌ی علوم اجتماعی اسرائیل را دریافت کرد.
* او زاده­‌ی ۱۴ ژوئن ۱۹۱۶ در رایپین، لهستان بود و در ۱۶ ژوئن ۱۹۸۰ در اورشلیم درگذشت. تالمون با مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه عبری اورشلیم (۱۹۳۹) فارغ التحصیل شد، و مدرک دکترای خود را از دانشکده­‌ی اقتصاد و علوم سیاسی لندن (۱۹۴۳) دریافت کرد. او در سال ۱۹۴۹ به دانشگاه عبری پیوست و در سال ۱۹۶۰ به درجه­‌ی استادی تاریخ مدرن ارتقا پیدا کرد.
* فرانک آنکِرسمیت (Frank Ankersmit)، مورخ هلندی، او را یکی از بیست مورخ بزرگ قرن بیستم می­‌داند.
* مطالب فوق را، با اندکی دخل و تصرف در نگارش، از منبع زیر وام گرفته­‌ام:
Dubnov, A. (2008). “Priest or Jester? Jacob L. Talmon (1916–1980) on history and intellectual engagement,” History of European Ideas, 34(2), 133-145.‏
”ایمانوئل کانت (۱۸۰۴-۱۷۲۴)“

متافیزیک اخلاقِ (The Metaphysics of Morals) کانت نظامی جامع را بیان می­‌کند تحت عنوان «اخلاقیات/ morals». این نظام جامع دو بخش را در ذیل خود جای می­‌دهد که عبارت­‌اند از: «اخلاق/ ethics» (= «آموزه­‌ی فضیلت/ doctrine of virtue»)؛ و «حق/ right (ius)»/ «عدالت/ justice (recht)» (= «آموزه­‌ی حق/ doctrine of right»). کانت در متافیزیک اخلاق بر این باور است که «امر مطلق و نامشروط» تعیین می­‌کند که تکلیف و وظیفه­‌ی عامل/ عاملان اخلاقی چیست. تکلیف (obligation)، یا محدودیت (constraint)، می­‌تواند یا صرفاً درونی (internal) (همان­طور که در «وظایف فضیلت» آمده و «انگیزه/ motivation» «محرک/ incentive» در آن مدخلیت دارد) باشد یا بیرونی (external) (همان­طور که در «وظایف حق/ عدالت» آمده و «انگیزه/ محرک» در آن مدخلیتی ندارد). در مورد هردو وظیفه «امر مطلق و نامشروط» است که این محدودیتِ اخلاقی را بیان می­‌کند. از نظر کانت، وظایف مرتبط با اخلاق، یا همان فضیلت، وظایفی درونی­­‌اند که برخلاف «وظایف حق/ عدالت» به هیچ­‌وجه نمی­‌توان وظایف مبتنی بر «فضیلت» را به صورت بیرونی الزام و اجبار (enforcement and coercion) کرد. «وظایف فضیلت» صرفاً موضوعی برای قانون­گذاریِ اخلاقی و محدودیت­‌های درونیِ عامل/ عاملان اخلاقی­‌اند، در حالی که «وظایف قضایی/ juridical duties» (که ترجمان وظایف مبتنی بر «حق/ عدالت»­اند) وظایفی به شمار می­‌آیند برای انجام یا عدم انجامِ کنش­های بیرونیِ عامل/ عاملان اخلاقی. این­ دسته از وظایف مقید به محدودیت­‌های بیرونی، به ویژه محدودیت­‌های قانونی، هستند.
Law, Morality, and Right
#حقوق_درآمدی_مختصر سید محمد حسینی #محمد_نجفی_کلیانی #نگاه_معاصر #Raymond_Wacks
بخشی کامل‌تر از متنِ فوق:
”به‌رغم آنکه ایالات متحد بیش از هر کشور دیگری شبیه به انگلستان است اما شخصیت ملیِ آمریکایی‌ها در واقع خلافِ انگلیسی‌هاست. احترام‌گذاری، تقدیرباوری، خویشتن‌داری و عدم پرخاشگری، درست بعیدترین و دورترین ویژگی‌هایی است که یک شخص می‌تواند به آمریکایی‌ها نسبت دهد. طرح دعوای حقوقی گونه‌ای از مبارزه است و آمریکایی‌ها در این امر نوعی جنگجو به‌حساب می‌آیند اما انگلیسی‌های مدرن، بجز در استادیوم فوتبال که چنین روحیه‌ی جنگجویانه‌ای دارند، اینگونه نیستند ... شخصیت ملی ممکن است بجای علت معلول باشد و شخصیت نظام حقوقی نیز ممکن است صرفاً نتیجه‌ی دیگری از علتی مشابه یا، به‌نحوی واقع‌بینانه‌تر، مجموعه‌ای از علت‌های مشابه باشد. پویایی و تحرک فیزیکی و اجتماعیِ بالا در ایالات متحد، منشاء مهاجرتیِ جمعیتی‌اش، ناهمگونی قومی و نژادی و ثروت و رفاه مردم این کشور، ممکن است عامل اصلیِ شخصیت فردگرایانه و پرخاشگرِ مردم و مستقلاً عاملی برای تقاضاهای فراوان در خصوص فرآیندهای قضاییِ حل‌وفصل اختلافات باشد. جامعه‌ای ایستا، یکدست و همبسته ممکن است به‌سادگی اختلافات کمتری را در خود داشته باشد، زیرا مردم یکدیگر را بهتر می‌فهمند، یا احتمال ادامه‌ی روابط یا برخوردهای آتیِ آنان با یکدیگر سبب می‌شود که اجتناب از تنازع بیش‌تر باشد، یا از شیوه‌های غیررسمیِ بهتری برای حل اختلافات استفاده کنند [...]“.
”هنر آزادی است“
«هنر گستره‌ی بارورى است براى تحقق آزادى. وقتى جامعه‌ها از آزادى به هراس مى‌افتند، هنر قربانى اين هراس مى‌گردد. هنر تحقق بالاترين سطح آزادى است. آدمى در هنر، بالاترين درجات آزادى را به كار مى‌گيرد؛ از بند تن در رقص رها مى‌شود، از بند يكنواختى در موسيقى، از قيد ماده در هنر تجسمى و از مرزهاى زبان روزمره در شعر و ادب. خاصيت ابداع خلاف آمد بودن است، خلاف آنچه راكد و آشنا و سنتى است؛ شكافتن بندها و بستگى‌ها. در هنر، آدمى انسانيت خود را در پيوند با هستى تحقق مى‌بخشد. هنر، آدمى را از غربتى كه فرهنگ با مفاهيم و آداب و نهادها و ارزش‌هايش بر او تحميل مى‌كند بيرون مى‌آورد. تنها در هنر است كه انسان عالم خود را دوباره مى‌سازد و فرهنگ خود را از نو شكل مى‌دهد. به خاطر اين آزادى خلاقانه‌اى كه جز در هنر يافت نمى‌شود، همه‌ی گروه‌هاى متعصب (...) از هنر بدشان مى‌آيد و همه‌ی اشكال ستم و آزار را بر هنر و هنرمندان روا مى‌دارند و با جديت در راه آنان خار و خطر مى‌كارند.»

#نصر_حامد_ابوزید (۲۰۱۴). نوآورى، تحريم و تأويل. ترجمه‌ی مهدى خلجى، توانا (آموزشكده‌‌ی الكترونيكى براى جامعه‌ی مدنى ايران)، نسخه‌ی پى‌دى‌اف، ص ۶۰.
#Human_Rights

”حقوق بشر حقوقی تلقی می‌شود که انسان‌ها در همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها به صرف انسان بودن از آن‌ها برخوردارند، نظیر حق آزادی بیان. این حقوق، کلی [= جهان‌شمول]، مستقل از هرگونه عمل، نظر یا نهاد انسانی، و الزام‌آور و سلب‌ناشدنی محسوب می‌شوند و فارغ از اینکه حکومت‌ها آن‌ها را به رسمیت بشناسند یا نه، معتبر به حساب می‌‌آید. حقوق بشر امروزه در اخلاق و سیاست تا حدودی همان جایگاهی را دارد که زمانی حقوق طبیعی داشت. این حقوق به جهت اوصافی که دارد ملاک مستقلی به شمار می‌آید که بر حسب آن قوانین و سیاست‌ها، نظام‌های حقوقی و سایر نهادها ارزیابی و نقد می‌شود. از جمله مسائلی که درباره‌ی حقوق بشر مطرح است وجود یا عدم وجود آن‌ها، توجیه این حقوق، و کلیت و اعتبار آن است.“

#مسعود_علیا. (۱۳۹۱). فرهنگ توصیفی فلسفه‌ی اخلاق. چاپ نخست، تهران: هرمس.
پزشکان به بیماران­‌شان حقیقت را در مورد وضعیت آنان نمی­‌گویند. فلان پزشک ممکن است به همسر مردی که خودروی وی از روی پل به داخل آب رفته و غرق­ شده، بگوید که همسرت درجا مرده است، در حالی که حقیقت این است که وی به شیوه­‌ای دل‌خراش جان خود را از دست داده [و پزشک این حقیقت را از همسر متوفی پنهان می­‌کند].
مرد ممکن است قرص­‌های خواب­‌آور را از دسترس همسر افسرده­‌اش پنهان کند. یک دپارتمان فلسفه ممکن است فلان دانشجو را ملزم به گذراندنِ دوره­‌های منطق کند.
فلان معلم ممکن است در مواردی چندان صداقت به خرج ندهد در گفتن اینکه دانش­‌آموز، توانایی فلسفیِ اندکی دارد.
همه­‌ی این قواعد، سیاست­‌ها، و اقدامات، ممکن است بنا به دلایل گوناگونی انجام شوند؛ همه­‌ی این­‌ها ممکن است با ملاحظات مختلفی توجیه شوند. هنگامی که این قواعد و سیاست­‌ها و اقدامات صرفاً به این دلیل توجیه می­‌شوند که فردِ تحت تأثیر واقع­‌شده، در وضعیت بهتری قرار می­‌گیرد، و یا در نتیجه­‌ی فلان قاعده، سیاست و غیره، کمتر در معرض آسیب واقع می­‌شود، و شخص مورد نظر ترجیح می­‌دهد با او این‌گونه رفتار نشود، ما با مسئله­‌ی قیم­‌سالاری مواجهیم.
همان­طور که مثال­‌ها نشان می­‌دهند، مسئله­‌ی قیم­‌سالاری یکی از مسائلی است که در بسیاری از حوزه­‌های مختلف زندگی شخصی و عمومی ما مطرح می­‌شود. بدین­‌سان، قیم­‌سالاری قلمرویی است مهم در سپهر اخلاق کاربردی (applied ethics). اما قیم­‌سالاری مسائل نظری خاصی را هم مطرح می­‌کند. شاید مهمترین­‌شان این باشد که: داشتنِ کدام اختیارات و قدرت­‌ها برای فلان دولت مشروع است که، هم به صورت اجباری و هم از نظر انگیزه­‌هایی که دارد، عمل کند؟ همچنین پرسش­‌هایی را در مورد اینکه راه­‌های مناسبی که افراد، خواه در یک موقعیت و جایگاه صرفاً شخصی و خواه در موقعیت و جایگاهی نهادی (institutional)، باید با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، پیش می­‌کشد. اینکه چگونه باید درباره­‌ی خودآیینیِ فردی (individual autonomy) و محدودیت­‌های آن تأمل کنیم، در حوزه­‌ی قیم­‌سالاری مورد بحث است. احترام­‌گذاشتن به شخص­‌بودگیِ (personhood) دیگران چیست؟ در صورت وجود، چه اولویت­‌بندی­‌ای بین در نظر گرفتنِ رفاه دیگران از یکسو و احترام به حقوق­‌شان از سوی دیگر، برای تصمیم­‌گیری وجود دارد؟
تحلیل قیم­‌سالاری، دست­‌کم، شامل عناصری به قرار زیر است: قیم­‌سالاری شامل نوعی محدودیت بر آزادی و یا خودآیینی یک عامل است و قیم­‌سالاری، بنا به دلایل خاصی، این محدودیت را بار می­‌کند. چونان بسیاری از مفاهیم و برداشت­‌های دیگر که در بحث­‌های هنجارین استفاده می­‌شود، تعیین مرزهای دقیق این مفهوم، یک مسئله­‌ی مناقشه­‌انگیز است.

#Stanford_Encyclopedia_of_Philosophy

* معادل‌گزینی پاره‌ای از اصطلاحات و واژگان را وام‌دار فیلسوف فرهیخته #کاوه_بهبهانی عزیز هستم.
A very brief introduction about "Paternalism"
👤Author: #Gerald_Dworkin

قیم­‌سالاری ( #paternalism) مداخله­‌ی دولت یا یک فرد در فعالیت اشخاص دیگر، برخلاف اراده­‌ی آنان، مبتنی بر ادعایی است که فرد یا دولت مداخله­‌گر، با این انگیزه که شخص را در وضعیت بهتری قرار می­‌دهد یا از آسیب به وی جلوگیری می­‌کند، مورد دفاع واقع شده. موضوع قیم­‌سالاری با توجه به محدودیت­‌های قانون، مانند قانون مبارزه با مواد مخدر، بستن اجباریِ کمربند ایمنی، و در زمینه­‌های پزشکی با خودداری از اطلاعات مربوط به وضعیت بیمار از سوی پزشکان مطرح می­‌شود. در سطح نظری، قیم­‌سالاری این پرسش­ را مطرح می­‌کند که زمانی که افراد در شرایطی کاملاً عقلانی به سر نمی­‌برند، چگونه باید با آنان رفتار کرد.
حکومت مردم را ملزم به مشارکت در نظام بازنشستگی (تأمین اجتماعی) می­‌کند. موتورسواران باید از کلاه ایمنی استفاده کنند. افراد را از شناکردن در سواحل عمومی در صورت عدم حضور منجی غریق منع می­‌کند. فروش انواع داروهایی که تصور می­‌شود مضرند را ممنوع می­‌کند. حکومت اجازه نمی­‌دهد که رضایت فرد به اَشکال خاصی از ضرب­‌وجرح و حمله به وی، به عنوان نوعی مقابله، علیه پیگرد قانونیِ [شخصی که به وی حمله کرده]، برای آن ضرب­‌وجرح و حمله باشد.
قانون مدنی الزام انواع خاصی از قراردادها را مجاز نمی­‌داند؛ مثلاً بدهی­‌های مربوط به قمار. قیم­‌سالاری همچنین مستلزم آن است که کودکان، حتی اگر باورهای دینی­‌شان آنان را منع کرده، باید انتقال خون انجام دهند. اگر افراد برای خود خطری داشته باشند، ممکن است از لحاظ مدنی متعهد شوند.
Love Center
Love Center
Find friends or serious relationships easily