✍🏼این بارم تصمیم گرفتم یه چیزی دیگه براتو تعریف کنم که تجربهی خودمه...
✌️🏻آخه دوتا پیام توشه.... 🔅اول #احترام به مادر 🔅و دوم اهمیتِ قرائتِ قرآن و به خصوص سورهی #کهف در روز جمعه
⭕️داستان از این قراره که صبح روز جمعه از خواب که بیدار شدم با خودم گفتم امروز باید یه ساعت وقت واسه خوندن #قرآن و مخصوصا سورهی کهف بزارم....
✍🏼پس تصمیم گرفتم که زود کارامو انجام بدم تا بتونم قبل از غروب حتما سورهی کهف رو بخونم... 😔اما میدونید چی شد؟اونقد سرم به گردگیری و مرتب کردن اتاقم گرم شد که به کلی یادم رفت.... 🕦وقتی که ساعتو نگاه کردم دیدم تقریبا چهل دقیقه تا اذان مغرب مونده 💦با عجله رفتم #وضو گرفتم، داشتم میرفتم سمت اتاقم تا سوره کهف رو بخونم که یهو مامانم صدام زد...
😢گفت:دخترم میخواستم خونه رو جارو کنم که کمرم درد گرفت،دیدم تو دستت بنده واسه همین چیزی نگفتم تا کارت تموم شه؛ دختر گلم الان که کارت تموم شد میشه به جای من خونه رو جارو کنی...؟ 😭یهو انگار که دنیا سرم آوار شده خشکم زد...
🗯چند لحظه تو #فکر رفتم که خدایا چیکار کنم...؟؟ ❓به مامانم نه بگم و برم قرآن بخونم؟ یا قید قرآن عزیزمو بزنم و به مامانم کمک کنم؟ 😢بالاخره تصمیمِ خودمو گرفتم با دستپاچگی گفتم مامان راستش میخواستم سوره کهف رو بخونم آخه تا قبل از غروب جمعه بهتره خونده شه...ولی من نظرم عوض شد و اول جارو میکنم ، اشکالی نداره سریع جارو میکنم و بعد میرم میخونمش...
👌🏼مامانم گفت دخترم خب اشکالی نداره جارو رو بزار بعد از قرآن خوندت... ☝️🏼️گفتم نه مامان جون، خدا گفته به مامان باباتون #نیکی کنید، اول جارو میکنم بعد میرم.... 😊خدای مهربونم خودش میدونه که به خاطرِ چی دیر سوره کهف رو خوندم،ان شاءالله ازم قبول میکنه...
🌿مامانم لبخند زد و گفت باشه دخترم، خدا ازت راضی باشه... 😔شروع کردم به جارو کردن ،اما متاسفانه تا جارو کردنم تموم شد اذان مغرب رو گفتن... #نماز مغربم رو که خوندم مامانم گفت دخترم خسته نباشی، شامو زود آماده کردم بیا بخور..
☝️🏼️گفتم نه مامان جون خیلی دیره من باید برم سوره کهف رو بخونم،تا نخونم شام نمیخورم... 🔮دوستای خوبم اجازه بدید ادامشو تو قسمت بعد براتون بگم،این قسمت خیلی طولانی شد...