مى پنداشتم كه تنهايى،
ديگر دست از جانِ من نخواهد كشید
و خستگى، ديگر روحِ مرا ترک نخواهد گفت.
تو طلوع كردی و عشق باز آمد،
شعر شكوفه كرد و كبوترِ شادى بال زنان بازگشت؛
تنهايى و خستگى بر خاک ریخت.
با توام و آينههاى خالى
از تصویرهاى مهر و امید سرشار میشوند...
📕 مثل خون در رگ های من
👤 #احمد_شاملو
《📚@lBOOKl 》