View in Telegram
هشتادوهفت‌سالگی‌ را اینگونه جشن می‌گیرم‌ __________________ بیست‌و‌سه‌سال که چیزی‌ نیست. دلم می‌خاهد وقتی هشتادوهفت‌ساله هم شدم، بعضی‌ روزها به نوجوانی بازگردم. خط‌چشم‌ کت کلفت بکشم، سر تا پا سیاه بپوشم و موهای کوتاهم را یک‌وَری روی چشمم بریزم. دلم می‌خاهد بنشینم پای فیلم‌های آدم‌خاری، و به نترس بودنم افتخار کنم. یا حتا وسوسه شوم از تراس بپرم، و اسپایدرمن‌بازی در بیاورم. … در هشتادوهفت‌سالگی، نمی‌خاهم پیرزنی پا به سن گذاشته باشم. می‌خاهم دفترچه خاطراتی باشم از تمام سال‌های زندگی‌، که با هر ورق‌زدنی به آن روزهایش بازمی‌گردد. مثلن یک‌روز کودکی پنج‌ساله بشوم و در باغچهٔ خانه خاک‌بازی کنم. روز دیگر نوجوانی بشوم که برای پریدن از طبقه بیستم آماده می‌شود. حتا دوست دارم سی‌ساله‌ای بشوم با عشوه‌های جاافتادهٔ مخصوص به این سن. … دلم می‌خاهد به آخرش که رسیدم، خوشی‌هایم را از نو بِزی‌ام. چون اینگونه می‌توانم زندگی‌ام را جشن بگیرم. |کوثر محمودآبادی 🪻نوشتگاه
Telegram Center
Telegram Center
Channel