حرفی برای جویبارک گریان
_______________
دل که آرام نمیشد، به یاد آوردم خدا شب را، آسمان را، و شعر را برای آرامش آفریده است.
در دل شب، زیر پارچهٔ آسمان، خودم را پناهندهٔ شهر اشعار کردم، تا آیهای از دل حرفها در آورم.
شمس لنگرودی، شعرش را مثل آب، اینچنین بر جانِ آتشم انداخت. ایستاد و در نگاهم حرفی خاند:
«…غصه نخور جویبارک گریان
تو تکهیی از ابرهایی
و به آسمان طلایی باز خواهی گشت…»*
|
کوثر محمودآبادی
پن:
چیده شده از «رقص با گذرنامهٔ جعلی»
🪻نوشتگاه