مبارزهي آشتي ناپذير ميان سرمايهدار و كارگر
#مزد را تعيين ميكند. در اين مبارزه پيروزي ناگزير از آن سرمايهدار است. سرمايهدار بدون كارگر بيشتر ميتواند زندگي كند تا كارگر بدون سرمايهدار. اتحاد ميان سرمايهداران امري است متداول و كارآمد در حالي كه اتحاد
كارگران ممنوع است و عواقب دردناكي براي آنان دارد. افزون بر آن، مالكِ زمين و سرمايهدار ميتوانند درآمد خويش را از قِبل ثمرات صنعت افزايش دهند، در حالي كه كارگر نه اجارهبهايي دريافت ميكند و نه بهرهاي از سرمايه ميگيرد تا كمكي به درآمدش در صنعت باشد.
پايينترين و ضروريترين سطح
#دستمزد آن است كه
#معاش_كارگر را براي دورهاي كه كار ميكند، تامين نمايد. اين سطح تا آن اندازه است كه براي نگهداري يك خانواده و بقاي نسل
كارگران ضروري تلقي ميشود. بنا به نظر آدام اسميت، مزد معمولي پايينترين مزدي است كه با زندگي انساني عادي يعني حيات حيواني منطبق باشد.
تقاضا براي كار انسان، همانند هر كالاي ديگر، ضرورتا" سطح توليد آدمي را تنظيم ميكند. هرگاه عرضه بيش از تقاضا ميشود، بخشي از
كارگران به ورطهي گدايي يا
بينوايي ميغلتند. از اينرو بقاي كارگر تابع همان شرايطي است كه بقاي هر كالاي ديگر. كارگر تبديل به كالا ميشود و بايد بخت و اقبال يارش باشد تا خريداري بيابد. تقاضا براي كار كارگر كه زندگيش در گرو آن است، به هوس ثروتمندان و سرمايهداران بستگي دارد. اگر كميت عرضه از تقاضا فزوني گيرد، آنگاه يكي از اجزاي قيمت كالا يعني سود، اجارهبهاي زمين و دستمزد، پايينتر از ميزان آن پرداخت ميشود؛ كارگر به خاطر رابطهي زيردستانهاي كه با سرمايهدار دارد، نخستين كسي است كه از اين وضعيت آسيب ميبيند.
هنگامي كه سرمايهدار
#سود ميبرد كارگر لزوما" سودي نميبرد، اما هرگاه سرمايهدار ضرر ميكند كارگر لزوما" ضرر ميكند. مثلا" اگر سرمايهدار قيمت بازار را به كمك فرآوردههايي جديد يا ترفندي بازرگاني، يا به كمك انحصار يا ايجاد وضعيتي مطلوب در مالكيت خود، بالاتر از سطح قيمت طبيعي نگاه ميدارد، كارگر سودي نميبرد. به طور كلي در مواردي كه كارگر و سرمايهدار يكسان رنج ميبرند، كارگر به خاطر هستي خويش رنج ميكشد و سرمايهدار به خاطر سودي كه بايد از مال بيجانش در آورد.
كارگر نه تنها به خاطر ابزار مادي معاشش، بلكه به خاطر
#پيدا_كردن_كار يعني برخوردار شدن از امكان و ابزاري براي به اجرا درآوردن فعاليتش بايد مبارزه كند.
اگر ثروت جامعه در سراشيب سقوط قرار گيرد،
#كارگران بيش از همه دچار سختي ميشوند؛ به اين دليل كه اگر چه در وضعيت رونق جامعه، طبقه كارگر نميتواند به اندازهي طبقات صاحب ثروت بهره برد، اما در دورهي سقوط آن، هيچ طبقهاي به اندازهي طبقهي كارگر چنين بيرحمانه دچار رنج و سختي نميشود.
حال جامعهاي را در نظر ميگيريم كه ثروت آن در حال افزايش است. اين تنها وضعيتي است كه مطلوب
كارگران است. اين وضعيت باعث تشديد كار
كارگران ميشود. اگر درآمد بيشتري بخواهند، بايد اوقات فراغت خويش را بيشتر قرباني كنند و به خاطر حرص و طمع،
#كار_بردگي كنند و تمام آزادي خويش را به طور كامل از دست دهند و بدينسان از عمر خويش ميكاهند. اما اين كاهش ميزان عمر آنها شرايط مطلوبي براي كل طبقهي كارگر است زيرا باعث ميشود عرضهي هميشه تازهي كار ضروري گردد. اين طبقه هميشه بايد بخشي از خود را قرباني سازد تا به طور كامل نابود نشود.
#ثروت_جامعه در چه شرايطي افزايش مييابد؟ هنگامي كه سرمايهها و درآمدهاي يك كشور رشد كند. اما اين امر فقط هنگامي امكان دارد كه: كميت عظيمي از كار انباشته گردد، زيرا سرمايه كار انباشته است؛ و در نتيجهي اين واقعيت، محصولات كارگر هرچه بيشتر از او گرفته ميشود تا آنجا كه حتي كارش به عنوان دارايي شخص ديگري در مقابل او قرار ميگيرد و ابزار هستي و فعاليتش به نحو فزايندهاي در دستهاي سرمايهدار متمركز ميشود.
بنابراين در چنين جامعهاي كه بيش از همه براي
كارگران مطلوب است، نتيجهي ناگزير براي
كارگران، كار بيش از حد، مرگ زودرس، تنزل تا سطح ماشين و نوكر مطيع
#سرمايه شدن است، نتيجهاي كه به گونهاي خطرناك، بر دوش او و عليهاش انباشته ميگردد و بخشي از آنان را به رقابت بيشتر، گرسنگي و نهايتا" گدايي محكوم ميسازد.
در كشوري كه به ثروتي سرشار دست يافته است، رقابت براي اشتغال ضرورتا" چنان زياد است كه موجب كاهش سطح دستمزدها تا آن حد ميشود كه به زحمت كفاف معاش تعدادي از
كارگران را ميدهد و در كشوري كه جمعيتش زياد است، اين تعداد هرگز نميتواند افزايش يابد.
بدينسان در شرايطي كه جامعه در حال نزول است،
كارگران بينواتر ميشوند؛ در جامعهاي كه در حال رشد و ترقي است،
#بينوايي_كارگران افت و خيز دارد و در جامعهي كاملا" پيشرفته
بينوايي ثابت ميماند.
📚برشی از: دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی۱۸۴۴ -
#كارل_ماركس؛ترجمه:حسن مرتضوی