کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری

#بهروز_بوچانی
Канал
Новости и СМИ
Бизнес
Политика
Образование
Персидский
Логотип телеграм канала کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری
@komite_hПродвигать
1,05 тыс.
подписчиков
17 тыс.
фото
7,07 тыс.
видео
6,22 тыс.
ссылок
خبر ها و گزارش های كارگری ،تصاوير، كليپ و مطالب و نظرات خود را از اين طريق برای ما ارسال كنيد. @h_komitte
Forwarded from تجربه نوشتن
#یک_کتاب
#یک_نویسنده

کتاب «هیچ دوستی به جز کوهستان» اثر بهروز بوچانی؛ داستان سال‌های اقامت نویسنده‌ی ایرانی است که در جریان پناهندگی به استرالیا دستگیر شد. بوچانی بعد از غرق شدن قایق مهاجران غیر قانونی از مرگ گریخت. اما در اقدام بعدی‌اش به دست گارد نیروی دریایی استرالیا دستگیر شد و همراه مهاجران دیگر به جزیره «مانوس» فرستاده شد.

هیچ دوستی به جز کوهستان، کتابی است که بهروز بوچانی آن را طی دوره ی بازداشت ۶ ساله ی خود در جزیره مانوس نوشته است. کتاب نامه‌ای است سوزناک، به کسانی که او را با شناسه‌ی «ام ای جی ۳۵» تعریف می‌کنند، کسانی که اصرار می‌کنند که او چیزی بیش از یک شماره نیست. بوچانی زندگی در مانوس را با جزئیاتی تکان دهنده از ظلم، تخریب و تحقیر بازگو می‌کند. او زیبایی را در گل‌های عجیب و غریب و ماه مانوس پیدا می‌کند، چیزهایی که در تنهایی او را تسکین می‌دهد. هیچ دوستی به جز کوهستان با وسایلی محدود و در شرایطی سخت به نگارش درآمده است.

‌در بخشی از کتاب «هیچ دوستی به‌جز کوهستان» نوشته بهروز بوچانی می‌خوانیم:

«زنجیره‌ای پیچ‌درپیچ از مردانی گرسنه و تحقیرشده در زیر آفتاب سوزانی که مغزها را می‌پخت... ترکیبی ناساز از مردانی با قد و وزن و سن و رنگ متفاوت، صفی طولانی شکل می‌داد. روز در زندان با هیاهوی صف‌هایی طولانی و له کننده آغاز می‌شد. صبح زود زندانی‌های گرسنه از تختخواب‌های عرق کرده و چسبناکشان با شتاب بلند می‌شدند و دسته‌دسته به چادر غذاخوری هجوم می‌بردند. گرسنه به معنای واقعی کلمه: احساسی که در پیوند با مفهوم غریزه و تنازع بقا معنی پیدا می‌کرد. شام که تمام می‌شد، دیگر هیچ‌کس چیزی برای خوردن نمی‌یافت و در انتهای شب، ‌بوی گرسنگی در سرتاسر زندان می‌پیچید. کسی حق نداشت حتی یک سیب‌زمینی با خودش از غذاخوری خارج کند. هر چیزی مربوط به جویدن و خوردن می‌بایست در زیر همان چادر تمام می‌شد: آخرین فرصت برای پر کردن معده‌هایی که در آن لحظات به‌جای مغزها بر اندام‌های بدن فرمان می‌راندند. دم در غذاخوری هميشه چند «جی.فور. اِسِ» عبوس و خشک‌مغز ایستاده بودند و هر که را از چادر خارج می‌شد برانداز می‌کردند. با نگاه‌هایی که قادر بودند داخل جیب‌ها را هم بگردند. اگر جیبی برآمده بود به پاپویی دستور می‌دادند تا سرتاپای صاحبش را بگردد. آنجا جایی بود که کنترل بدنی به‌شدت انجام می‌شد. پاپو هم که سرش را به علامت تأسف تکان می‌داد، وجب‌به‌وجب جیب‌ها، ساق‌ها، پهلوها و در مواردی زیر کتف‌ها را می‌گشت. نتیجه گاهی پیدا شدن یک سیب‌زمینی یا تکه گوشتی لهیده بود که از سطل آشغال سر درمی‌آورد. جی. فور. اس هم با تک‌جمله‌ای یادآوری می‌کرد که خارج کردن غذا غیرقانونی است.

سخت است تصور مردان جوان مغروری که ساعت‌ها زیر آفتاب در صف‌هایی طولانی ایستاده‌اند؛ صف‌هایی پیچ‌درپیچ که به غذایی کثیف و بی‌کیفیت ختم می‌شدند. گوشت‌هایشان لاستیک ماشین بودند؛ تقلای آرواره‌ها برای له کردن تکه‌های گوشت بخارپز دیدنی بود.»
#هیچ_دوستی_به_جز_کوهستان
#بهروز_بوچانی

https://t.me/tajrobeneveshtan/2806