View in Telegram
#آبان_246 سراغش را گرفتی آدرس خانه اش را جویا شدی که البته از هیچ کدام اطلاعاتی دستت را نگرفت. یکراست به حمام رفتم دوش گرفتم و وقتی بیرون آمدم تو پشت پنجره سالن ایستاده و خیره بودی به سیاهی باغ های اطراف... با بیقراری جلو آمدم از پشت بغلت کردم و سرم را بین دو کتفت گذاشتم ابتدا کمی جا خوردی ولی بعد آهی کشیدی و عاقبت چرخ خوردی به سمتم. دستت را بلند کردی روی موهای نم دارم گذاشتی و برای چند لحظه فقط نگاهم کردی... نگاهت پُر از دلخوری بود. پر از سرزنش...می فهمیدم که چند بار حرفی تا پشت لبهایت می آمد که بگویی اما همه را یکی یکی قورت میدادی و چیزی نمیگفتی. کاملا حق داشتی. کار امروزم اشتباه محض بود خریت بود. کمی که با هم نگاه رد و بدل کردیم همین که آمدم به آغوشت بخزم قدمی فاصله گرفتی و آهسته گفتی: _برو موهاتو خشک کن. بعدش هم تلفن خانه را برداشتی پشت یکی از صندلی های کانتر نشستی و بر خلاف هميشه بی آنکه نظر مرا بپرسی شام سفارش دادی... فقط در این مانده بودم که چرا مرا به اینجا اوردی؟ که چه بشود؟! مغموم و غصه دار به اتاق خواب رفتم. خودت هم میدانستی که نیازی نیست چیزی بگویی با همان سکوت و کم محلی, ملامتم میکردی. دریغ میکردی بوی خوش آغوشت را همان بویی که هميشه ترس ها و غم هایم را از یاد میبُرد. جلوی آینه نشستم. ستاره میان سینه ام کدر شده بود. دردم را می فهمید... حوله ای که روی سینه به هم سنجاق شده بود را باز کردم. بی حوصله تر از آن بودم که لباس انتخاب کنم اولین چیزی که دم دستم آمد را برداشتم و پوشیدم. یک ساحلی رنگارنگ و دخترانه بود. یادم می آید یک بار گفتی در این لباس خیلی دوست داشتنی میشوم... لبخند کوچکی روی لبهایم آمد و در لحظه چشمانم اشکی شد و به در بسته اتاق نگاه کردم. دستم رفت پی قوطی لاکم برداشتم و به صورتی خوشرنگش نگاه کردم... برای چه باید لاک بزنم؟! تو که با من قهر کرده ای.! باز هم سرم را بلند کردم و به در اتاق نگاه کردم. دلم میخواست همان موقع در را باز کنم بیایم مقابلت بایستم و وادارت کنم که بغلم کنی. بگویم گند زده ام. برای چندمین بار پا روی خط قرمزت گذاشتم. ولی باز هم حق نداری مرا در اين حال رها کنی. موبایل و شارژش را برداشتم تا به برق بزنم و بعدش هم حربه ای زنانه را در پیش بگیرم و شام نخورده به تخت خواب بروم! به صفحه موبایلم نگاه کردم. چند تماس از دست رفته داشتم از شماره ای که نمی‌شناختم. تقریبا از سر شب با فاصله چند بار زنگ زده بود. با کنجکاوی دست رساندم به همان شماره و تماس برقرار شد... _الو. _ سلام. زنگ زده بودین. _ شماره تو از گوشی نوید برداشتم برای روز مبادا! با سردرگمی اخمی کردم و او گفت: _تو همونی که موهات قشنگه؟ مو فرفریه؟ اسمت چی بود؟ دهانم از تعجب باز ماند. عکسم را دیده بود؟! _من . پشیمان شدم و به سرعت حرفم را عوض کردم. _زن دایی شم! یکه خورد. احتمال هر نسبتی را میداد به جز این. _ بی مزه بود. _چی؟ _شوخیت. جنس صدایش ضخیم بود! مردانه نه اما زنانه ی زنانه هم نبود! نوعی جذبه و تحکم همراه با لهجه ی غلیظ تهرانی داشت. از گوشه چشم دیدم که در اتاق را باز کردی و داخل شدی. زمزمه کردم. _ امرتون؟ _نوید کجاست؟ میدونی؟ آمدی بالای سرم ایستادی و اشاره زدی بگذارم روی اسپیکر... نگاهم به اخم های تو بود و آهسته گفتم: _نمیدونم. _اومده شیراز اینو که دیگه میدونی! _چیکارش دارین؟ _کارم اونقدر مهمه که بیام کل شهرتون و بذارم زیر پا تا پیداش کنم. _چیه این کار مهم؟ _محرمانه ست. زن دایی! طعنه ی کلامش, به طرز حیرت آوری مرا یاد نوید می انداخت... از دهانم پرید و گفتم: _برید رد کارتون نوید این روزا حالش خوب نیست. _حالش خوب نیست؟ صدایش افت کرد و بهت زده شد. نگرانی اش قابل فهم بود. حس ششمم تکانی خورد و بی هوا گفتم: _شما الی هستی؟ او هم بعد از چند لحظه ای سکوت به همان آهستگی جوابم را داد _آره . احساس کردم او هم تعجب کرده بود و تا سر زبانش آمد که بپرسد نامش را از کجا میدانم به یکباره تو موبایلم را از دستم کشیدی... _سلام خانم! شما نشونی ازش دارید؟ همراه با مکثی پاسخ داد . _شما؟ . _من یارام. داییش. و او به محض اینکه نامت را شنید تماس را قطع کرد...! در حالی که گوشه لبت را می جویدی با صد من اخم نگاهت را از اسکرین گوشی بالا کشیدی به من دادی و گفتی: _می شناختیش؟ سرم را چپ و راست کردم. _ اسمشو میدونستی. نگاهت سرد بود و جدی و من با بغض جوابت را دادم. _از نوید شنیدم. حدس زدم. کمی خیره ام ماندی و من سرم را پایین انداختم تا ریزش اشک هایم را با همان شماره تماس گرفتی و اینبار با لحنی تند و حق به جانب گفتی: ادامه دارد... @kolbh_sabzz
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily