View in Telegram
#آبان_238 _بحث زحمتش نیست چون وظيفه ست. و با شوخ طبعی و لبخند پهنی به مادرت نگاه کردی. _سرور خانم یه پسر بیشتر داره مگه؟ نگار بلند بلند قربان صدقه ات رفت و مادرت آمد لبخند بزند که گفتی: _از همه اینا گذشته من خصوصی عروسی میگیرم! یه باغچه با مهمونای مهم و درجه اول. چه اهمیتی داره هزارتا مهمون دعوت کنیم و بوق و کرنا بزنیم که من دارم ازدواج میکنم؟ اینها حرفهای من بود. من از تو خواسته بودم... مادرت برآشفته شد. _خصوصی؟ فکرشو از سرت بیرون کن. صدای قلبم حسابی بلند شده بود. _مامان... سرور خانم_ اصلا حرفشم نزن. بیشتر به خنده افتادی و صحبت نگین خنده ات را خشکاند. _ مامان شاید حق با داداش باشه! بالاخره همه فامیل میدونن آبان و نوید قبلا ازدواج کردن مسئله ای نیست که بشه برای همه توضیح داد. با چه رویی عروسی بگیریم همه رو هم دعوت کنیم؟ هما نگاهش را بالا آورد با فخر و غرور پوزخند معنا دارش را در چشمانم فرو کرد. حس کردم یک سطل آب یخ ذره ذره روی سرم خالی کردند. یخ زدم و در خودم لرزیدم. در آن لحظه دلم به‌حال مامان لطیفه و عمه هم سوخت. خجولانه سکوت کرده بودند. آنها واقعا حاضر بودند قید یک عروسی مفصل را برای تنها برادرشان بزنند اما مرا به عنوان عروس و همسر تو به فامیل نشان ندهند؟ با اخم و دلخوری به سمت نگین و بیشتر هما خم شدی و صدای آهسته ات را شنیدم. _ ميشه دقیق توضیح بدی کی میدونه آبان زن نوید بوده؟ به کی نشونش دادین؟ کی دید؟ تو کدوم مراسم شون؟ بله برون؟ مهربرون؟ نامزدی؟ مراسم عقدشون؟ یا عروسی مجللی که گرفتین براش؟! تمام تلاشت را میکردی که خوددار باشی و آبروداری کنی... نگین جا خورده دهانش بسته شد و دیدم که هما دستان لرزانش را در هم قفل کرد تا اضطرابش عیان نشود . نگار گفت: _حق با داداشه. دخترمونو به کسی نشون ندادین شما . نرگس فنجان خالیش را روی میز گذاشت و در حالی که نگاه پر از قهر و طعنه اش به هما و بابا بود زیر لب گفت: _خوب حق مادر پدری رو به جا آوردن! دختر شوهردادن . بابا بی هیچ حرف و حرکتی خیره به پایه مبل بود. مثل این که با چشمهای باز به اغما رفته باشد...! شانه هایش افتاده و کمرش کمی به جلو خم شده بود. غروری در او باقی نمانده بود شکسته بود و سرخورده... و هما خودش را نگه داشته بود به گریه نیوفتد. _نوید خواست. اصلا نقشه شون بود نقشه همین دختر خانومی که اینجا مظلوم نشسته بین عمه جون و مامان جونش! خودشون خواستن کسی رو دعوت نکنیم وگرنه برای ما کاری نداشت. خجالت زده سرم پایین افتاده بود و گل های پیراهنم را میشمردم... پوزخند تو را شنیدم و زمزمه نرگس را. _ آره. تو و اون هاجر حتی قابل ندونستین ما رو خواهر برادرتونو با خبر کنید. به نفع تون بود. و مطمئن بودم خودتان را نگه داشته اید تا بیش از این احترام خواهرتان جلوی خانواده شوهرش نشکند. جرعه ای از چای یخ زده و تلخ را سر کشیدی فقط برای اینکه گلوی خشکیده ات را تر کنی. _با اجازه! هر تعداد که آبان بگه سکه مینویسیم همراه گل زعفرون که خودم گفتم. هر وقت هم لب تر کنه همه رو تقدیمش میکنم. سرور خانم نا آرام به نظر میرسید. منتظر بود تو نگاهش کنی تا اشاره ای بزند یا اعتراضی بکند ولی تو با تفاوتی هنوز نگاهت به دهان من بود. نگین کمی جا به جا شد. کارد میزدی خونش درنمی امد و حس میکردم هما به زور آنجا نشسته... حق داشتند! با تمام چیزهایی که هما از من بافته و سر هم کرده ترس شان از این بود که من تعداد سکه سنگین بگویم. با درماندگی نگاهت کردم و سعی ام بر اين بود که با چشم بفهمانم که نیازی نیست، بی اراده چشم چرخاندم روی بابا با غم عالم نگاهم میکرد. گفته بودم زمانی تمام هست و نیستم بود؟ اما گذشته ها خیلی وقت است گذشته! خدمتکار جوان که خبر داد شام حاضر است مادرت برخاست عذر خواهی کرد به آشپزخانه رفت و من هم پی اش بلند شدم. بوی برنج کافیروزی دم کشیده کل آشپزخانه و هال بالا را پر کرده بود... سرور خانم قاشقی گرفت و کمی از خورشت قیمه بادمجان چشید نگاهی به دور و بر انداخت و چون کسی را جز من ندید قاشق را به سمتم گرفت و گفت: _من متوجه نمیشم ببین چجوریه مزه اش. قاشق را از دستش گرفتم. _ مواظب باش لباست سفیده. نمکش اندازه بود. قاشق را توی سینک گذاشتم و گفتم: _نمکش خوبه چاشنیش کمه. حینی که در فر را باز میکرد رو به پیش خدمت گفت: _آبلیموش و بیشتر بزن بذار دو تا قل بخوره. مرغ های بریان را از فر درآوردند قابلمه کوچک کره و زعفران آب شده را بدستش داد و گفت: _بزن رو مرغا. بعد هم بدون اینکه نگاهم کند گفت: _ آبان برو کاری نیست که انجام بدی. امروز و پیش خدمت آوردم برای همین. تمام کارها انجام شده بود. از پخت چند نوع غذا و درست کردن سالاد گرفته تا دستمال کشیدن . _سرور خانم! جلو رفتم و دست گذاشتم روی شانه اش. موهای کوتاهش را به تازگی رنگ کرده بود فندوقی روشن... ادامه دارد... @kolbh_sabzz
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily