#آبان_237
_رنگشو از عمد سفید گرفتم.
لبخند کوچک و معنی داری زدم و به در تکیه زده و چشم می دواندم میان آن همه ورزیدگی مردانه... گفتی:
_از خرید نامزدی فقط یه نشون گرفتیم. نرگس میگه هنوز خیلی چیزا مونده.
نگاهم کردی و طره ای از موها خودش را روی پیشانی انداخت.
_آره؟
سرم را مختصر تکان دادم و گفتم:
_ برای خرید ميشه ریحانه هم بیاد؟
_آره اگه میخوای.
_ بهم گفت دلش میخواد باشه.
به کمدِ حمام اشاره زدی و گفتی:
_ریش تراشم و میدی؟
پا توی حمام گذاشتم و ماشین ریش تراش و برس اش را به دستت دادم و بعد همانطور که نگاهم از جانت کنده نمیشد پیچ شوفاژ را بازتر کردم. و تو قبل از اینکه اهرم شیر را بالا بدهی از چشم چرانی ام ابرو بالا دادی و من سر به زیر انداختم, آهسته خندیدم و آمدم در را ببندم که گفتی:
_بپوشش الان میام بیرون ببینمش.
دانه ای از قرص مسکنی که برایم گذاشته بودی خوردم و پشت میز آرایش نشستم موهایم را برس کشیدم و وقتی آرایشم را با رژلب خوشرنگی تکمیل میکردم در حمام کنار کشیده شد و تو حوله به کمر بسته بیرون آمدی... آب ریش تراشت را میتکاندی که پشت سرم ایستادی و با شیفتگی خیره ام شدی. با انگشت میانی دستی به گوشه لبم کشیدم و تو لبخند مرموزانه ای زدی.
_ الان رژلب نمیزدی!
از آینه نگاهت کردم. هنوز از موهایت آب میچکید..لوندی خرج نگاه و رفتارم کردم و بلند شدم. همانطور که از مقابلت رد میشدم انگشت اشاره را روی سینه خیست کشیدم و گفتم:
_از الان تا شب دور و بر رژلب قشنگم پیدات نمیشه...!
از تهدیدم به قهقهه خندیدی و خواهیم دید خاصی در خنده ات موج میزد! خندان به حمام رفتم و یک حوله دستی آوردم روی سرت انداختم و گفتم:
_ خشک کن موهاتو بعد از حموم
بیا بیرون .
بعد هم سشوار را به برق زدم و در جواب تشکرت بوسه ای روی هوا برایت فرستادم. قیچی برداشتم مارک لباسم را جدا کنم و با شیطنتی دخترانه گفتم:
_بوسه هوایی داریم فقط!
حوله را از روی سرت انداختی و جوری یکدفعه و بی هوا به سمتم خیز برداشتی که بی اختیار جیغ کشیدم و به نا کجا دویدم... دقیقه ای بعد جلوی آینه نشسته بودم رژلبم را تجدید میکردم و تو پشت سرم با غرور و پیروزی ایستاده و موهایت را سشوار میکشیدی...
***
خیره بودم به ردیف فنجان ها و مشامم پر بود از عطر زعفران چانه ها تازه گرم شده بود! بحث سر مراسم نامزدی و اینکه خانه شما بزرگ تر است و همینجا راحت تریم. از مرتب بودن روسری مامان لطیفه که مطمئن شدم فنجان لب طلایی را برداشتم با لذت بوییدم و به این فکر کردم که مادرت سلیقه ی فوق العاده ای در انتخاب ظروف دارد. ریحانه نگاهش را از لوستر بالا سرمان گرفت به من داد و گفت:
_چقدر همه چیزاشون قشنگه.
موهای مشکی اش را با سشوار صاف و لخت کرده و کت دامنی دخترانه پوشیده بود. نگاهی به آرایش کاملش انداختم و آهسته گفتم:
_دندونات رژلبیه پاکش کن!
هميشه عادت داشت جوری رژلب بزند که علاوه بر لبها دندانها را هم رنگ بزند. خواهرها کنار هم نشسته بودند و باز هم جای هاجر میان شان خالی بود. گفته بود کمی ناخوش احوال است و از آمدن سر باز زده بود و چه باید میکردم؟ اصلا باید کاری میکردم یا نه؟! چای گرم را جرعه جرعه فرو دادم حواسم را معطوف به جمع کردم و بدون اینکه در جواب کسی اظهار نظری بکنم در سکوت همه را زیر نظر گرفتم. بحث و گفتگو کم کم داشت جهت دیگری میگرفت. نگاه از مادرت گرفتی به من دوختی و گفتی:
_من دوست داشتم خودم مهریه آبان و مشخص کنم.
سکوت سنگینی برقرار شد. از همان فاصله هم میتوانستم اضطراب و بیقراری که بین چند نفر افتاد را درک کنم.
_به تعداد سال تولدش, گل زعفرون مهرش میکنم. سال میلادی .
فنجان در دستم ماند. سرگشته و حیران زل زده ات بودم و شلوغ کاری قلبم گوشم را پر کرده بود. با صدای اعتراض نگین نگاه از من جدا کردی.
_میدونی چقدر ميشه داداش؟! یه تعداد سکه مهر کنی بهتر نیست؟
_ اون جداست. گفتم که اینو خودم دلم میخواست بدم بهش.
کاملا جدی و خونسرد بودی. بین خواهرها پچ پچ افتاد و مادرت به حرف آمد. خطاب به تو و بیشتر مامان لطیفه وعمه گفت:
_حرفی نیست! ولی ما عروسی هم میخوایم بگیریم.
مامان لطیفه دستی به گره روسری آبی اش کشید. با لهجه شیرازی که سعی میکرد آنچنان غلیظ نباشد! تعارف کرد.
. درست می فرمایید ما راضی به زحمت افتادن تون نیستیم. هرچی که عرف باشه و خودتون صلاح بدونید. سما ظرف میوه به دست پله های سالن را پایین آمد و حسام بلند شد ظرف را از دستش گرفت و به پاشنه های صندلش اشاره زد مراقب باش عمه نسرین نگاه حرص زده اش را از سکوت و راکدی بابا گرفت و گفت: دختر نگار خانم تازگی ازدواج کرده همون قدر که برای دختر خودتون مهر کردین برای دختر ما هم بذارید. کمی خودت را جلو کشاندی و محترمانه گفتی:
_بحث زحمتش نیست چون وظيفه ست.
و با شوخ طبعی و لبخند پهنی به مادرت نگاه کردی.
ادامه دارد...
@kolbh_sabzz