#آبان_160
موبایلت را بالاتر از سرت نگه داشتی
و گفتی:
_نه دقیقا!
_به کی زنگ میزنی؟
_یکی از دوستام طبیعت گرده.
تا آخر بوق خورد و کسی جواب نداد دستت را پشت کمرم گذاشتی به طرف ماشین راندی و گفتی:
_برو زیر آفتاب نمون مطیعانه رفتم و توی ماشین نشستم کیفم را برداشتم و ضد آفتاب زدم دیدم که موبایل را جلوی دهانت گرفتی و شروع به صحبت کردی. در ماشین رو باز گذاشتم تا صدایت را بشنوم.
_ تو نمیدونی تو جاده ی قم کاشان هر بیراهه ای رو بری میرسی به کویر؟
خاموش ماندی و جلوی موهایت را به چنگ گرفتی,
_همین که گوشیت انتن میده یعنی خیلی دور نشدی از شهر. احتمالا کویر
زیدآبادی درسته؟
_آره. فکر کنم همینه که میگی.
خوبه! فقط نقشه ی ماشین و بخون ببینم چقدر تا ابیانه فاصله داری.
چند کیلومتر؟
تیوپ ضد آفتابم را برداشتم و پیاده شدم. آمدم مقابلت ایستادم و همانطور که تو مشغول صحبت بودی شروع کردم و برایت ضد آفتاب زدم! اولش با اخم و تعجب نگاهم کردی اما خونسردی و آرامشم را که دیدی نگاهت نرم شد.
_تا بچه ها رو جمع کنم خودمونو بهت برسونیم. طول میکشه چقدر؟ شاید پس فردا غروب .
_دیره. آب نداریم چیزی ام نداریم
برای خوردن.
_ چاره ای نیست. میگی ماشینت کامل خوابیده تو شن. باید آفرود پیدا کنم. چقدر آب داری؟
_یه یک و نیمی.
_به! عالی شد.! این آب و برای دستشویی که کلا بی خیال شید. جیره بندی کنید زیر نور خورشید هم نمونید. به امید خدا دو سه روز دیگه اونجاییم. فقط خیالم راحته چون از شناختی که روت دارم قطعا اونی که همراهته زن نیست! نگاهم کردی.
_مگه فرقی میکنه؟
_آره فرق میکنه. یه نره غول عین خودت تشنگی رو بهتر تحمل میکنه
تا یه خانوم.
مشغول مالیدن کرم به فک استخوانی ات بودم و به چشمانت نگاه نمیکردم اما میتوانستم نگرانی افتاده به جانت را درک کنم. سکوت که کردی, دوزاری رفیق ات افتاد. بعد از اندکی مکث از سر تعجب
فراوان گفت:
_یارا با چه جراتی این کارو کردی؟ از تو که هميشه ادم محافظه کاری بودی بعید بوده اینکار.
_ به قصد کویر نوردی نیومدم.
رفیقت نخواست که کشش بدهد.
_خیلی خب ناراحت نباش. میام میرسم بهتون.
در تیوپ را بستم. به چشمهایی که سعی داشت دلهره را پنهان کند نگاه کردم. لبخند زدم و گفتم:
_دو شبه. یه جوری سر میکنیم به آرامش عجیب و غریبم خیره بودی.با انگشت سفیدی میان ابروهایت را پخش کردم
و گفتم:
_توفیق اجباریه ببین قشنگه...و بعد چرخیدم و به سمت ماشین رفتم. دروغ نگویم.کمی ترسیده بودم اما ته دلم قرص بود. قرص بود چون به تو و درایتت اعتماد داشتم.
_ببخش.
بسته ی شکلات به دست به سمتت چرخیدم. دقیقا پشت سرم ایستاده بودی.گفتی:
_تقصیر من شد.
با مهربانی نگاهت کردم.
_ هیچ اتفاق بدی نمیوفته یارا. دوستات تا پس فردا میرسن.
_ آب نداریم.
_مطمئنا قرار نیست من و تو اینجا از تشنگی تلف شیم. فکرشو بکن, تو یه روزعادی پیش میاد که تا شب یادمون میره یه لیوان آب بخوریم.! غیر از اینه؟ با آشفتگی
سر تکان دادی.
_ نه تو گرمای کویر و زیر تیغ آفتاب.
دوباره خم شدم توی ماشین و میان نایلون خوراکی ها یک قوطی آبمیوه
برداشتم .
_آبمیوه هم داریم. شیرینم هست. نمیذاره قندمون بیوفته.
در قوطی را با صدا باز کردم و گفتم:
_ به نظرت برنزه شم بهم میاد؟! نگاهت سنگین شد و من نخودی خندیدم .
_خودم دوست ندارم. تو چی؟ میدانم که افتاده بودم روی دور چرت و پرت گفتن اما چاره ای نبود باید حواست را پرت میکردم. خلاف جهتی که ماشین نشست کرده بود شروع به قدم زدن کردم برگشتم نگاهی به رد پاهایم روی شن ها انداختم و با
هیجان گفتم:
_یارا ببین.. نگاهی به من کردی و نگاهی به رد پاها هنوز کلافه بودی و دل نگران.
_ ميشه ازم عکس بگیری؟! با گوشی خودت. بهتر از مال منه... برای اینکه دلم را نشکنی نشستی روی زمین و از شروع رد پاها و قامت من عکس گرفتی.
_قشنگ شد.
به سمتت دویدم و با کنجکاوی گفتم:
_ببینم...دستم را دور کمر مردانه ات انداختم و به تصویر خودم روی صفحه ی موبایل نگاه کردم. واقعا زیبا شده بود. سرم
را بالا بردم.
_یارا ناراحت نباش دیگه. این دو سه روز تموم ميشه دوستات میرسن بعدش حسرت میخوریم چرا به جای اینکه استفاده ببریم حرص خوردیم. خودم را به سینه ات چسباندم و با ناراحتی گفتم:
_دیروز و پریروز که همش دعوا کردیم...در لحظه چیزی به ذهنم رسید.
_الان من به تو اعتماد میکنم که روابط داری و خیالم ازت راحته تو هم به حس ششم من اعتماد کن که هیچ وقت اشتباه نمیکنه. دست روی کمرم گذاشتی و نگاهت
به چشمانم بود.
_من به اومدن رفیقم و جی پی اس ماشین مطمئنم ولی آب نداریم چهارتا قوطی آبمیوه و دو بسته کیت کت که غذا نمیشه.
دستت را به حالت نوازش روی کمرم بالا و پایین کشیدی و گفتی:
_نمیخوام اذیت شی.
_من به خودم زیاد گرسنگی دادم. مطمئن باش اذیت نمیشم!
ادامه دارد...
@kolbh_sabzz