از دلم چیزی نمانده جز غزلهای غریب
شعر گاهی درد و غمهای مرا کم میکند
خیره در چشمت شدم با یک غزل دلواپسی
چون شراب چشم تو مستی فراهم می کند
چون پریشان عقربکها خسته از تکرار ها
ساعت دیدار را هی روز و شب کم میکند
در مسیر بی مسیری با هزاران پیچ و خم
دردِ بی درمان ما کم کم کمر خم میکند
آسمان چشم هایش ابرهای پر خروش
پیش چشمم اشک را بارانِ نم نم می کند
با غم شهنامه عمری قلب من سر می کند
گاه با عشق سیاوش یاد رستم می کند
#سحر_رئیسی
حاصل بداهه در کلبه شعر و آرامش
1403/09/21
برترین شعرها و بداهه ها در
@kolbeh_sher_tanz