چیزی برای مردگان باقی نمانده جز باوری خاموش به آن بینهایت رازآلود...
📕 #کتاب_امروز مجموعه داس مرگ
✍️ #مهرنوش:
میتونم بگم از اون کتاباس که بعد تموم شدنش نمیدونم با زندگیم چکار کنم! خوندن جلد آخر رو اونقدر کش دادم که دیرتر تموم بشه چون نمیخواستم به دنیای واقعی برگردم.
«داس مرگ»، «ابرِ تندر» و «پژواک»، مجموعهای بههمپیوسته هستند که لازمه پشت سر هم خونده بشن. و بیشتر خوشحال میشدم اگه ناشر زحمت میکشید و روی
کتاب شماره میزد و یک ویراستار خوب هم ترجمه رو ویراستاری میکرد. ولی فعلا مجبوریم به همین بسنده کنیم.
داس مرگ در دوران پسامیرایی رخ میده. سالها شماره ندارن و نمیشه گفت مثلا چقدر از زمان ما گذشته و به جاش اسم حیوانات رو روی هر سال میذارن. مردم دیگه نمیمیرن و عمری طولانی دارن، درد زیادی حس نمیکنن چون ریز رباتهای داخل بدنشون سریع اونها رو درمان میکنه. دنیا دیگه حکومتهای جدا نداره بلکه ابر تندر که یک هوش مصنوعیه، کنترل همه چیز رو به دست گرفته و با مهربانی از مردم مراقبت میکنه. اما اگه مرگی نباشه زمین دیگه ظرفیت زندگی نخواهد داشت، پس گروهی وجود داره به اسم "داس" که بر اساس دادههای آماری، هر از گاهی مردم رو خوشهچینی میکنن تا جمعیت کنترل بشه.
تم اصلی داستان ساده هست ولی وقتی واردش میشی، پیچیدگی شخصیتها و اتفاقات و کارهای مرموز ابر تندر، یک لحظه آدم رو راحت نمیذارن. حرص و طمع آدمها همیشه میتونه دنیا رو به گند بکشه، حتی دنیایی بینقص که هیچ مشکل و دردی در اون وجود نداره. بعضی اتفاقات ممکنه اول داستان مسخره به نظر بیان، مثل اینکه با وجود اینهمه پیشرفت، چرا مردم به سیارات دیگه نرفتن؟ اما در جلدهای بعدی کمکم طرح کلی داستان مشخص میشه و تکههای پازل جور میشن.
پشت جلد زده برای 14 سال به بالا ولی بهنظرم جا داره به بزرگسالان هم معرفی بشه. میزان خشونت و پستی موجود در داستان، گاهی از تحمل خارج میشه. از خودت میپرسی یعنی آدم تا چه حد میتونه فاسد بشه؟
ابر تندر اندوهگین گفت: «آخ آخ... مرد بیچاره...»
«مرد بیچاره؟ اون هیولا لیاقت دلسوزی تو رو نداره.»
«تو به اندازهی من نمیشناختیش. اون رو هم مثل همهی آدمهای دیگه از روز تولدش زیر نظر داشتم. شاهد نیروهایی در زندگیش بودم که به شخصیتش شکل دادن و به اون مرد بدخلق گمراه و خودمحور تبدیلش کردن. برای همین هم هست که نارحتیام از خوشهچینی شدنش با دیگران برابره.»
گریسون گفت: «من هیچ وقت نمیتونم به اندازهی تو بخشنده باشم.»
«اشتباه متوجه شدی؛ من نمیبخشمش... صرفا درکش میکنم.»
گریسون که هنوز از مکالمهی قبلیشان کمی سر لج بود، گفت: «خب، پس تو یه ایزد نیستی، نه؟ چون ایزدان بخشندهان.»
ابر تندر جواب داد: «من هیچ وقت ادعای ایزدی نکردم. من فقط ایزدگون هستم.»
پژواک، ص427
📙داس مرگ،
#نیل_شوسترمن،
#آرزو_مقدس،
#نشر_پرتقالwww.klidar.irt.center/klidarnewsinstagram.com/instaklidar